_ صبح بخیر ...در حالی که هنوز خوابالود به نظر میرسید و گفت و با پشت دستش چشماشو مالوند ... کوله پشتی که توی دستش بود رو روی زمین گذاشت و رو صندلی نشست ... تریشا با دیدن پسرش لبخند زد و از جاش بلند شد ...
_ صبح بخیر عزیزم ... قهوه میخوای ؟
سر تکون داد و کنار دختر مو بلوندی که با لبخند نگاش میکرد نشست ...
_ امروز میری ؟
زین پرسید و اِوا با لبخند موهاش و بهم ریخت ...
_ اره ... وقتی نیستم مراقب خودت باش ... تو تعطیلات کریسمس دوباره میبینیمون ...
زین درحالی که میدونست دلش قراره تنگ بشه "باشه" ای گفت و نگاهش رو به شکم برامده اوا داد ...
_ میشه برای اخرین بار... ؟
درحالی که از خجالت قرمز شده بود گفت و کریس که اون سمت میز نشسته بود به خجالتی بودن زین خندید ...
_ اذیتش نکن زین ...
تریشا گفت و قهوه رو جلوی زین گذاشت ... اوا با لبخندی که انگار از روی لباش پاک نمیشد گفت : مشکلی نیست ...
و بعد دست زین و گرفت و روی شکمش گذاشت ... همیشه از دیدن چهره ذوق زده زین خوشحال میشد ...
بعد از چند ثانیه زین دستش و عقب کشید و دوباره با خجالت مشغول خوردن قهوش شد ... تا چند دقیقه هیچ کس چیز خاصی نگفت و همه توی سکوت مشغول خوردن صبحانه بودن که صدای بوق ماشین توی کوچه پخش شد ...
_ کمه ... من باید برم ...
زین گفت و کوله پشتیش رو از پشت صندلیش برداشت ... بعد از بغل کردن اوا برای اخرین بار با بیشترین سرعتش از خونه بیرون زد و با دیدن ماشین سفید رنگی که جلوی خونشون بود سمتش رفت ...
_ من راننده شخصیت نیستم ...
کامیلا وقتی زین توی ماشین نشست گفت و ماشینش رو روشن کرد ...
_ ببخشید کم ... داشتم با اوا خداحافظی میکردم ... تا تعطیلات کریسمس نمیبینمش ...
_ آوو این خیلی کیوته ... تو قراره دایی زین بشی ...
کامیلا با چشمای قلب شده گفت و زین سرش و به صندلی تکیه داد و چشماش و بست ...
_ اون خواهر من نیست ... ماها خیلی کم باهم حرف میزنیم و اگه صمیمی به نظر میرسیم به خاطر اینه که اون خیلی مهربون و صمیمی رفتار میکنه ...
کامیلا که زین تمام ذوق و شوقش رو کشته بود چشم غره رفت و حتی به خودش زحمت بحث کردن رو نداد ...
انگار اون پسر واسه بداخلاق بودن پول میگرفت ...
***
راهرو مدرسه مثل همیشه شلوغ بود و دانش اموزا سعی میکردن کتاباشونو بردارن تا به موقع به کلاساشون برسن ...
_ من از اون مرتیکه متنفرم ...
کامیلا با ناله گفت و دست به سینه و با اخم به لاکرا تکیه داد ... زین بدون اینکه تغییری توی چهرش ایجاد بشه با خونسردی لاکرش و باز میکرد ...
_ پس نباید شیمی برمیداشتی ...
کامیلا اخم کرد و خواست چیزی بگه که همون لحظه یه برگه از تو لاکر زین روی زمین افتاد ...
_ شوخی میکنی ؟ یکی دیگه ؟ زین این طرف واقعا عاشقته ...
کامیلا گفت و خم شد تا برگه رو از روی زمین برداره اما زین با اخم برگه رو چنگ زد و از دستش کشید و اگه کامیلا سریع ولش نمیکرد ممکن بود پاره بشه ...
_ اون فقط یه عوضیه که فکر میکنه من اونقدر احمقم که این چرت و پرتا رو بخونم و باور کنم تا بعدا باهاش مسخرم کنن ...
_ ولی تو هیچ وقت چیزایی که برات مینویسه رو نمیخونی ... یعنی اصلا کنجکاو نیستی بدونی کار کیه ؟
زین نفسش و محکم بیرون داد و درست جلوی چشمای متعجب دوستش چند بار کاغذ رو پاره کرد تا کاملا به تیکه های کوچیک و غیر قابل خوندن تبدیل بشه ...
_ چرا پارش کردی ؟
_ چون اهمیت نمیدم ...
با اخم گفت و تیکه های پاره شده کاغذ رو توی لاکرش انداخت و کتاب ریاضیش رو برداشت ...
"اون دیوونهست" توی دلش گفت اما میدونست که بحث کردن باهاش فایده ای نداره واسه همین بیخیال شد و منتظر موند تا کارش تموم شه ...
_ این زنگ ریاضی داری ؟
ازش پرسید و قبل از اینکه زین فرصت کنه چیزی بگه صدای بلندی که بخاطر افتادن یه نفر روی زمین بود توی کل راهرو پخش شد ...
همه دانش آموزا یهو ساکت شدن و با تعجب به سمتی نگاه میکردن که انگار دو نفر در حال دعوا و کتک زدن هم بودن ...
_ اون لیام پینه ؟
کامیلا با تعجب گفت و زین سر تکون داد ...
_خودشه ...
_ شوخی میکنی ؟ هنوز ساعت هشت هم نشده ...
زین با دیدن مشاور مدرسه که سعی میکرد دانش اموزا رو کنار بزنه تا بتونه جلوی دعوا رو بگیره نیشخند زد ... پسر قد بلندی که لیام مشغول کتک زدنش بود با دیدن مشاور خودش و از زیر دست لیام بیرون کشید و با تمام سرعتش تو راهرو به سمت در ورودی میدوید ...
_ این سومین بار توی این هفتس ... قسم میخورم این بار دیگه تو دردسر افتاده ...
کامیلا وقتی که دید لیام رو سمت دفتر مشاور میبرن گفت و زین سر تکون داد ...
_ نه کم ... اون لیام پینه ... هیچ وقت توی دردسر نمیفته ...
○
●
○
●بزارید این طور بهتون بگم که اگه شما قول بدین کامنت زیاد بزارید و ووت بدین منم قول میدم کوسه خوبی بشم و زود به زود آپ کنم.
دوستون دارم.
پکوطه♡
BẠN ĐANG ĐỌC
upside down •ziam•
Fanfiction°•چی میشه اگه عاشق یه پسر کیوت و اخمو بشی که ازت متنفره؟ خوب، لیام شد. #1 in highschool