•26•

813 169 284
                                    

_ اون هلش داد ... حق نداشت این کارو بکنه چرا هلش داد ؟

زین با نگرانی گفت که باعث شد کامیلا چشماش رو بچرخونه و برای چندمین بار توی اون شب توضیح بده که "فوتبال ورزش خشنیه و این چیزا توش عادیه"

اما هنوز حرفش تموم نشده بود که لیام تونست بازم امتیاز بگیره و زین همراه جمعیت از جاش پرید و همزمان که جیغ میزد دستاش رو بهم کوبید ...

کامیلا تمام مدت به زین نگاه میکرد که چطور با نگرانی لحظه به لحظه بازی رو دنبال میکرد و با هر بار امتیاز گرفتن لیام بلند تشویقش میکرد و حتی با اینکه خیلی اطلاعی از روند بازی نداشت اما بازم نگاهش رو از زمین بازی نمیگرفت ...

وقتی دید لیام کلاه محافظش رو برداشت و از زمین بیرون اومد به طرف کامیلا برگشت و با نگرانی پرسید : چرا داره میاد بیرون ؟ بازی که تموم نشده ...

_ همین الانشم بازی رو بردیم ... لازم نیست بیشتر از این بازی کنه ... تعداد تعویضا نامحدوده ...

نگاهش رو از کامیلا گرفت و لیام رو دید که پایین جایگاها کنار ورودی رختکن وایستاده و بهش نگاه میکنه ... لیام با سرش با رختکن اشاره کرد و زین وقتی دید همه حواسشون به بازی با صدایی که فقط کامیلا میشنوید گفت : به نظرت اگه برم پیشش کسی میفهمه ؟

_ میخوام بگم اره ولی این نمیتونه جلوی تو رو بگیره مگه نه ؟

با بی‌حوصلگی گفت و زین خندید ... خم شد و بعد از اینکه گونه‌ش رو محکم بوسید از جاش بلند شد و بدون اینکه جلب توجه کنه از پله ها پایین رفت ...

لیام وقتی دید زین داره به سمتش میاد یواشکی داخل اون راهرو رفت و چند دقیقه بعد زین هم خودش رو به اونجا رسوند ... براش عجیب بود که کسی متوجه نشده ولی احتمال داد که به خاطر اینه که بقیه حواسشون به بازی بوده ...

_ لی ... کجایی ؟

وقت لیام رو ندید با صدای نسبتا بلندی گفت و همون لحظه در رختکن باز شد ...

_ اینجا ...

زین با خنده سمتش رفت و همون طور که به رخکتن نزدیک میشد با هیجان گفت : تو اونجا عالی بودی لیام ... بهترین بازیکن ...

اما حرفش وقتی لیام دستش رو کشید قطع شد ... یه بار دیگه لباشون روی هم قرار گرفت و زین همونطور که به دیوار چسبیده بود دستاش رو دور‌ گردن لیام حلقه کرد و مشغول بوسیدنش شد ...

لیام خیلی خوب میبوسید و زین نفس کم آورده بود ... دستای لیام دو طرف پهلوهاش رو گرفته بودن و وقتی زین برای لمس بیشتر خودش رو به لیام چسبوند اون خندید و با کشیدن زبونش روی لباش و ازش جدا شد ...

زین درحالی که با خجالت نگاهش رو از لیام میدزدید دستاش رو روی شونه های لیام گذاشت و هنوزم دلش نمیخواست از بغلش بیرون بیاد ...

upside down •ziam•Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang