_ اینا کلمات دقیقت بودن ؟ دوست پسرت میشم ؟ اصلا میدونی این یعنی چی ؟
کامیلا گفت و چشماش از تعجب گرد شده بودن ...
_ یعنی که اون الان دوست پسرمه ... و اصلا ازش پشیمون نیستم ...
زین همون طور که دراز کشیده بود گفت ... اخم ظریفی بین ابروهاش شکل گرفته بود و اصلا نمیفهمید کامیلا چرا انقدر شلوغش میکرد ...
_ باورم نمیشه اون خانواده رو دیدی و هنوزم میخوای باهاش باشی ... یعنی قبول دارم باباش هاته ولی عجیب غریبن ...
_ باید دختر عموش رو میدیدی ... یه جوری نگاهم میکرد انگار یه تیکه گوشتم ...
کامیلا که داشت کنارش دراز میکشید با شنیدن این حرف زین دهنش از تعجب باز موند و با بهت بهش نگاه میکرد ...
_ منظورت ... منظورت الینا پینه ؟ اون جنده عوضی اونجا بود ؟
_ تو میشناسیش ؟
_ میشناسمش ؟ اگه یه روز برم زندان احتمالا به خاطر کشتن اون حرومزادهست ...
عصبی بودن کامیلا مشخص بود و حتی زین هم تاحالا اون رو انقدر عصبی ندیده بود ... با کلافگی سر جاش تکون خورد و غر زد : میشه بیخیال اون بشی ؟ تو متخصص رابطه هایی ... با لیام چیکار کنم ؟
_ هومم ...
کامیلا گفت و مشغول فکر کردن شد ... یه دستش رو زیر سرش گذاشت و از بالا به زین نگاه میکرد ...
_ از دیشب تاحالا باهم حرف زدین ؟
زین سر تکون داد و بعد از گفتن "امروز صبح بهم پیام صبح بخیر داد" قفل گوشیش رو باز کرد ... توی صفحه چت لیام رفت و گوشیش رو به سمت کامیلا گرفت تا بتونه چتاشون رو بخونه ...
"صبح بخیر"
"صبح بخیر ... امروز بازی دارید مگه نه؟"
"اره خیلی مضطربم ... برام آرزوی موفقیت کن"
"مراقب خودت باش❤"
کامیلا نگاهش رو از اسکرین گوشی زین گرفت و به خودش نگاه کرد ...
_ واقعا ؟ مراقب خودت باش ؟
بلافاصله چشمای زین پر از نگرانی شد و گفت : خیلی احمقانهس ؟ ولی مراقب باش با یه قلبه ... قلب قرمز ...
کامیلا با دیدن واکنشش خندید و موهاش رو بهم ریخت : اشکالی نداره اونقدرا هم بد نیست ...
_ مطمئنی ؟
_ اره ... به دوستاش گفته ؟
زین برای چند لحظه فکر کرد و شونه بالا انداخت : نمیدونم ... اون دوست خاصی نداره ... فقط دو تا خرگوش هورنی داره با یه تیم فوتبال ...
کامیلا با انگشت اشارهش چند تا ضربه به شقیقه زین زد و گفت : احمق ... تیم فوتبال مرکز همه توجههاست ... اگه به اونا نگه یعنی میخواد رابطهتون رو مخفی نگه داره ... دارم بهت میگم اگه بخواد رابطهتون رو مخفی نگه داره من کاملا آمادهم تا بکشمش ...
VOCÊ ESTÁ LENDO
upside down •ziam•
Fanfic°•چی میشه اگه عاشق یه پسر کیوت و اخمو بشی که ازت متنفره؟ خوب، لیام شد. #1 in highschool