•15•

766 193 228
                                    

وقتی چشماش تا آخرین کلمه آخرین خط کتاب رو دنبال کردن بالاخره نفس عمیقی کشید و کتابش رو بست ... با پشت دستاش چشماش که حالا بینشون رگه های قرمز دیده میشد رو مالوند ...

بعد از مدرسه سر کار رفته بود و بعدش به سختی تونسته بود تکالیفش رو تموم کنه و حسابی خسته شده بود ...

داشت تصمیم میگرفت که قبل از خواب چیزی بخوره یا فقط بخوابه که با صدای زنگ گوشیش دست از فکر کردن برداشت ... با دیدن اسم "پین" روی اسکرین گوشیش یکم با کنجکاوی بهش نگاه کرد و بعد از شونه بالا انداختن تماس رو وصل کرد ...

_ بله ؟

زین‌ گفت اما جوابی نشنید ... در واقع تنها چیزی که میتونست بشنوه صدای بلند آهنگ بود ...

_ لیام ؟

دوباره گفت و بعد از چند ثانیه سکوت تونست صدای خمار و لحن کشیده لیام رو از بین صدای آهنگ تشخیص بده : هی زین ...

_ هی ... کجایی ؟

زین که حالا یکم نگران شده بود و خواب از سرش پریده بود پرسید و دوباره چند لحظه طول کشید تا لیام جواب بده ... 

_ کف دستشویی ؟

لیام گفت و بلند خندید ... میشد تشخیص داد که حالش خوب نیست ‌...

_ عامم تو ... مستی ؟

_ نمیدونم ... اینکه انقدر مشروب میخوری تا بالا بیاری اما به طرز عجیبی هنوزم احساس بدبختی میکنی مست محسوب میشه ؟

لیام گفت و زین فقط سکوت کرد ... نمیتونست کلماتش رو کامل و درست تلفظ کنه ... زین حدس میزد که بغض کرد و وقتی تونست صدای گریه کردنش رو بشنوه مطمئن شد ...

_ تو خوبی ؟

_ میتونی بیای من و از اینجا ببری ؟ من حالم اصلا خوب نیست و اگه بیشتر از ده دقیقه اینجا بمونم میرم اون بیرون و یه نفر رو تا حد مرگ میزنم ...

گریه لیام قلبش رو به درد میاورد اما نمیدونست باید چیکار کنه ... تقریبا دیروقت بود و هوا خیلی سرد به نظر میرسید اما خوب فردا مدرسه نداشتن و لیام هم اصلا خوب به نظر نمیرسید ‌...

_ میتونی لوکیشنت رو برام بفرستی ؟

_ نمیدونم ... همین الانشم به سختی تونستم بهت زنگ بزنم ... ولی خودمم نمیدونم الان کجام ... فقط میدونم یه پارتی ‌که هری اوردمون ... سعی میکنم برات بفرستمش ...

لبخند محوی روی لبای زین ایجاد شد و گفت : باشه ... سعی میکنم زود بیام ...

تماس رو قطع کرد و یکی از هودیاش رو از کمدش بیرون کشید و روی تیشرتش پوشید ...

گوشی و کلیداش رو برداشت و از اتاقش بیرون رفت ... با دیدن تریشا که روی کاناپه نشسته بود و تلوزیون تماشا میکرد نفسش رو بیرون داد و سمتش رفت ...

upside down •ziam•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora