حسابی غرق کتابش بود که با شنیدن صدای در با تعجب سرش رو بالا گرفت و به در نگاه کرد ...
_ بله ؟
در باز شد و با دیدن لیام نتونست لبخند کوچیک و البته ضربان قلبش که یهویی و بیدلیل به طرز وحشتناکی بالا رفت رو کنترل کنه ...
_ سلام ...
_ هی لیام ... از کجا فهمیدی من اینجام ؟
از اونجایی که توی یکی از کلاسای خالی بود که آقای ویل گفته بود میتونه اونجا درس بخونه فکر نمیکرد کسی بتونه پیداش کنه ...
_ دوستت بهم گفت ...
زین سر تکون داد و لیام با قدمای آروم به سمتش رفت ... لباش رو با زبونش خیس کرد و سرفه الکیای کرد تا صداش صاف بشه ...
_ عامم ... میخواستم بگم که ... اون روز مامانم گفت باید بریم کت شلوار بگیریم ... امروز وقتت خالیه ؟
زین برای چند لحظه با تعجب به لیام نگاه کرد و گفت : اون جدی بود ؟
لیام سر تکون داد و زین از تصور خرید کردن با لیام یه حس عجیبی توی شکمش بهش دست داد ...
_ میتونی بعد از شیفتم تو کافه بیای دنبالم ؟
_ اوهوم ... پس میبینمت ...
لیام گفت و با لبخند از اون کلاس بیرون رفت ... زین که هنوز قلبش با سرعت میزد دستش رو روی سینش فشار داد و زیر لب گفت : آروم باش احمق ... فقط باهم حرف زدیم ... نباید اینجوری کنی ...
***
_ این چطوره ؟
زین نگاهش رو از کت شلوارهای زیادی که توی فروشگاه بودن گرفت و به سمت لیام که پشتش ایستاده بود برگشت ...
با دیدنش برای چند لحظه با شوک بهش خیره شد و نمیدونست چی باید بگه ... اون میدونست لیام هیکل خیلی خوبی داره اما بیشتر اوقات اون رو توی هودی یا لباسای گشاد زمستونی دیده بود و حالا دیدنش توی اون کت شلوار باعث شده بود مثل احمقا بهش زل بزنه ...
_ عالیه ...
لیام با شک نگاهش رو از زین گرفت و توی آینه به خودش نگاه کرد : مطمئنی ؟ به نظرت لازم نیست چیز دیگهای رو امتحان کنم ؟
_ اگه این رو دوست نداری یه چیز دیگه بپوش ...
زین گفت اما خیلی راجب جملش مطمئن نبود ... اگه لیام یه چیز دیگه میپوشید و از این هم خوشتیپ تر میشد مطمئنا قلب کوچولوش طاقت نمیاورد و نابود میشد ...
_ ولی تو گفتی که این عالیه ...
لیام با مظلومیت گفت و دوباره به سمت زین برگشت ... زین چند قدم جلو رفت و درحالی که با دقت بیشتری بهش نگاه میکرد گفت : این عالیه ولی به نظرم پوشیدن چند دست دیگه ضرر نداره ...
ESTÁS LEYENDO
upside down •ziam•
Fanfic°•چی میشه اگه عاشق یه پسر کیوت و اخمو بشی که ازت متنفره؟ خوب، لیام شد. #1 in highschool