•18•

828 197 169
                                    

لیام در سفید رنگ رو باز کرد و بعد از اینکه یکم هولش داد تا عقب بره کنار وایستاد تا زین وارد اتاق بشه ...

زین با لبخند کوچیکی یه قدم به جلو برداشت و برای یه لحظه با بهت به اتاق خیره شد و بلافاصله چرخید و جلوی لیام وایستاد ...

_ اتاق رو اشتباه اومدیم ...

زین‌ گفت و لیام با چهره پوکر و یکم متعجب بهش خیره شد ...

_ نه نیومدیم ... اینجا اتاق منه ...

زین چند لحظه کوتاه به لیام‌ نگاه کرد و چرخید تا نگاه دیگه ای به اتاق بندازه ... دوباره به سمت لیام برگشت و گفت : نه اشتباه اومدیم ...

لیام اخم ریزی کرد و دستش رو جلو برد تا در اتاق رو کامل باز کنه ...

_ بیخیال زین ... این اتاق منه و نمیفهمم مشکلش چیه ...

همونطور که اخم کرده بود گفت و بدون اینکه منتظر زین بمونه رفت داخل و کوله پشتش رو روی تختش گذاشت ... زین با دیدن اخمش لبش رو گاز گرفت و با خودش فکر کرد شاید زیاده روی کرده ...

نگاه دیگه ای به اتاق انداخت و هنوزم باورش نمیشد  لیام‌ پین یه اتاق اون شکلی داشته باشه ... تقریبا تمام اتاق سفید بود و از تمیزی برق میزد ... بیش از حد بزرگ بود و یه طرف از دیوارش کتابخونه‌ی خیلی بزرگی بود که از کتاب پر شده بود ... همه جا یه عالمه گیاه بود ... پرده ها کنار زده شده بودن اما به خاطر بودن هوا نوری وارد اتاق نمیشد ...

_ خوب ... راستش انتظار یه چیزی که بیشتر از این به ورزش مربوط باشه رو داشتم ...

زین با لحن آرومی گفت و لیام وقتی بهش نگاه کرد نتونست با دیدن چشمای درشت و چهره مظلومش نتونست جلوی لبخندش رو بگیره ...

_ یه باشگاه تو طبقه‌ی پایین داریم ...

لیام با بیخیالی گفت و سمت دری که گوشه اتاق بود و زین حدس میزد کلازتش باشه رفت ...

_ امروز تا اینجا یه خونه خفن ... یه روباه و اتاقت که این شکلیه رو دیدم پس واقعا نمیتونی با یه باشگاه توی خونه‌تون سوپرایزم کنی ...

لیام خندید و همون طور که در رو باز میکرد گفت : اکه با اون هودی راحت نیستی میتونم برات یه تیشرت بیارم ...

زین همون طور که سمت کتابخونه لیام میرفت "نه" نسبتا بلندی گفت و با کنجکاوی شروع کرد به گشتن بین کتابا ...

_ من میتونم این رو قرض بگیرم ؟

زین با صدای بلند گفت و وقتی صدای قدماش رو شنید به سمتش برگشت ... اما وقتی لیام با بالا تنه‌ی برهنه از کلازتش بیرون اومد چشماش درشت شد و سعی کرد نگاهش رو از بدن فوق العادش بگیره ...

_ چی ؟

_ من ... این رو ... کتاب ... میتونم قرض بگیرمش ؟

زین درحالی که هول کرده بود گفت و گونه‌هاش قرمز شده بود ... لیام خندید و همون طور که تیشرتی که توی دستش بود رو از سرش رد میکرد گفت : هر کدوم رو که میخوای بردار ... من قبلا همشونو خوندم ...

upside down •ziam•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora