_ هی مامان ...
درحالی که فقط نصف صورتش از پشت دیوار مشخص بود گفت و مثل یه بچه گربه خجالتی به نظر میرسید ...
تریشا با شنیدن صداش بیخیال خورد کردن قارچای زیر دستش شد و به طرفش برگشت ... با دیدن پسرش تو اون حالت چشماش برق زد و لبخند مهربونی روی لباش شکل گرفت ...
_ هی عسلی ... بیا تو ...
زین درحالی که گونههاش یکم قرمز شده بود رفت داخل و با دیدن دستای باز مادرش خودش رو توی بغلش انداخت ... تریشا با لبخند دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و روی موهاش رو بوسید ...
نفس عمیقی کشید و در حالی که چونهش روی سر زین قرار گرفته بود پرسید : همه چی خوبه ؟
"اوهوم" با صدای ارومی گفت و بعد از اینکه از تریشا فاصله گرفت به کانتر تکیه داد ...
_ فقط ... فکر کردم خیلی وقته باهم حرف نزدیم ...
لبخندش بزرگتر شد و درحالی که به پسر مشکوکش نگاه میکرد دوباره کارد رو توی دستش گرفت و مشغول خورد کردن قارچا شد ...
_ مدرسه خوبه ؟
_ تقریبا ... میخواستم بپرسم که ... منظورم اینه که ... به نظرت ...
با دیدن قیافه مادرش که انگار حوصلش سر رفته بود نفس عمیقی کشید و ادامه داد : به نظرت چه سنی برای قرار گذاشتن خوبه ؟
تریشا همون طور که قارچا رو خورد میکرد نیمنگاهی بهش انداخت و و با لحن خاصی گفت : برای چی میپرسی ؟
زین شونه بالا انداخت و با لحنی که سعی میکرد بیتیال به نظر برسه گفت : همینجوری ... فقط میخوام بدونم ...
تریشا که از همون لحظه هم می تونست حدس بزنه زین چی میخواد بگه نفسش رو بیرون داد ... کاملا مشخص بود که به زور داره جلوی خندهش رو میگیره ...
_ فکر کنم ... فکر کنم سن تو خوبه ...
_ عالیه ...
زین بلافاصله گفت و وقتی فهمید که چی گفته گونه هاش رنگ رفت ...
_ خب چیزی میخواستی بهم بگی ؟
تریشا با ابروهای بالا رفته پرسید و زین که میدونست بالاخره باید حرفش رو بزنه دوباره نفس عمیقی کشید و گفت : اون پسری که اون روز اومده بود اینجا رو یادته ؟
_ هومم ... منظورت همون پسریه که خیلی مهربون به نظر میرسید و تو داشتی باهاش بد حرف میزدی ؟
درحالی که نگاهش روی قارچا بود با بدجنسی گفت ... زین مثل پسربچه های پنج ساله پاش رو روی زمین کوبید و گفت : باهاش بد حرف نمیزدم ... فقط اون موقع ازش خوشم نمیومد ...
_ پس یعنی الان ازش خوشت میاد ؟
با خونسردی گفت و زین وقتی فهمید که مادرش چجوری از زیر زبونش حرف کشیده با دهن باز بهش خیره شد ... تریشا با دیدن واکنشش خندید و دوباره قارچا رو کنار گذاشت ...
VOUS LISEZ
upside down •ziam•
Fanfiction°•چی میشه اگه عاشق یه پسر کیوت و اخمو بشی که ازت متنفره؟ خوب، لیام شد. #1 in highschool