وقتی زین از ماشین پیاده شد لیام هنوز یکم دو به شک بود ولی دنبال زین از ماشین پیاده شد و کلاه هودیش رو انداخت روی سرش تا خیس نشه ...
نگاهی به خونه رو به روشون انداخت اما وقتی دید زین سمت گاراژ میره با تعجب بهش نگاه کرد ...
_ یه لحظه ...
زین گفت و لیام شونه بالا انداخت : باشه ...
_ کریس اونجایی ؟
زین بلند داد زد و به دیوار بیرون گاراژ تکیه داد ...
_ اره ... یه لحظه صبر کن ...
صدای مردونه از داخل گاراژ گفت و بعد چند دقیقه مرد میانسالی از توی گاراژ بیرون اومد ...
_ هی ... کی رسیدی ؟
کریس گفت و نگاه کوتاهی به لیام انداخت ... بدن عضلهایش رو درست مثل زین به دیوار تکیه داد و قسمتایی از صورتش یکم سیاه شده بود ...
_ همین الان ...
زین گفت و وقتی متوجه نگاه کریس به لیام شد ادامه داد : این لیامه ... یکی از همکلاسیام ...
لیام یکم هول شد و دستش رو جلو برد : سلام ...
کریس نیشخند زد و دستاش رو بالا آورد و لیام دید که دستاش کثیفن ...
_ متاسفم بچه ... داشتم ماشین تعمیر میکردم ...
_ هنوز تمومش نکردی ؟
زین پرسید و کریس سر تکون داد : نه هنوز ... اگه این آخر هفته وقت داری میتونیم باهم روش کار کنیم ...
_ اره میتونم ...
کریس سر تکون داد و برگشت تا دوباره بره توی گاراژ : باشه برید تو خونه ... دارید خیس میشید ...
وقتی خواستن برن سمت خونه لیام داشت از روی چمنایی که به خاطر بارون خیس و گلی شده بودن رد میشد و زین وقتی اون صحنه رو دید دستش و کشید تا اونو روی قسمت سنگفرش شده بکشونه ...
_ کفشات کثیف میشن نابغه ...
با بیخیالی گفت و لیام رو دنبال خودش کشوند و "دارم مثل احمقا رفتار میکنم" تنها چیزی بود که از ذهن لیام میگذشت ... تمام مدت مثل یه بچه خجالتی کنار زین وایستاده بود و هیچی نمیگفت و به شدت احساس احمق بودن میکرد ...
_ اون پدرت بود ؟
لیام بالاخره گفت چون اون مرد کوچیک ترین شباهتی به زین نداشت ... زین کوتاه خندید و سر تکون داد ...
_ نه پدرخوندمه ... و اگه هنوز اون قضیه -انگشت اشاره و وسطش رو خم و راست کرد- قهوه برات به اندازه کافی روشن نشده مطمئنم خوشحال میشه برات توضیح بده ...
زین با خنده گفت و لیام با فکر به عضله های اون مرد تکون ریزی خورد : نه ممنون ... کاملا روشن شده ... منظورم اینه که ...
YOU ARE READING
upside down •ziam•
Fanfiction°•چی میشه اگه عاشق یه پسر کیوت و اخمو بشی که ازت متنفره؟ خوب، لیام شد. #1 in highschool