Ep09

1.4K 334 47
                                    

^مسافرخانه چویی^

ولیعهد جوان، با دیدن چهره‌ی شخص جدید، در چهارچوپ، برای ثانیه ای نفسش میگیرد.

-اون...

"اون همون پسریه که توی حمام سلطنتی، با پدرم بود؟"

این کلمات به زبان آوردنش شاید آسان باشد، اما باعث لطمه و خدشه دار شدن غرور پسر میشود.
جین میدانست که پسر بخاطر روی زیبای پدرش نیست که میخواهد با او بخوابد، بلکه اجبار شده است.

آب دهنش را قورت میدهد و به آرامی زمزمه میکند:

-اون...

مین یونگی نگاهی به چهره‌‌ی رنگ پریده شاه آینده می اندازد.
میداند که چند روز پیش، شاهد همه چیز بوده و میداند که پارک جیمین کیست.
پس برای کمک به حرف میآید.

-همون کسیه که بخش عظیمی از شورش بخاطرشه.

ولیعهد آهی میکشد. متوجه میشود که مدتی است به پسر خیره شده و آن پسر به طرز بانمکی سرخ شده، پس تنها زمزمه میکند:

-میتونی بشینی پارک جیمین.

جیمین با تعظیمی، روبه‌روی ولیعهد و در کنار یونگی می‌نشیند.
جین، میز را کنار میزند و به جلو میرود و دست جیمین را در دستانش می گیرد.

جیمین به سرعت خجالت میکشد، سرش را پایین انداخت و زیر چشمی، نگاهی به یونگی میاندازد.

یونگی با باز و بسته کردن چشمانش اطمینان حاصل را به او میبخشد.

جین دست جیمین را می فشارد و حواس آن پسر جوانِ خوش سیما را به خود جلب میکند.

-مـ...ـتاسفم...

نمیتوانست بازم سخنی از پدرش میان بیاورد، پس اینگونه کلامت را به زبان میآورد:

-متاسفم که... شاهد مرگ مادرم شدی. الان خیلی درد میکشی؟

جیمین با نا باوری نگاهی به ولیعهد می اندازد.

هنوز هم دیدن اعضای سلطنتی، رعشه به بدنش می اندازد و یاد آوری آن روز... آن روز درد آور، بیشتر او را می ترساند.

جین با دیدن نا مطمئنی جیمین، سعی میکند آروم باشد:

-تو خودت دیدی که پدرم... یعنی پادشاه... مادرم رو کشتن؟

کلمه پدر برای آن مرد زیاد بود.
اون چگونه پدری بود که مادر فرزندش را کشت؟ آن هم در روزهای حساس زندگیش؟
او چگونه پدری بود که پسری، هم سن و سال پسر خودش را اینچنین میکند؟

و در این لحظه کلمه ای که به ذهنش رسید، فاک بود...

به طرز عجیبی او را خجالت زده کرد.

دستش را پس کشید.

جیمین به آرامی، به حرف آمد:

-من... اون روز... رفته بودم تا با یونگی، بریم توی جنگل بازی کنیم... اما... من گم شدم و...

𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑.  𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Where stories live. Discover now