Ep05

1.5K 343 87
                                    

^قصر سلطنتی چوسان^

شاهزاده واقعا میبایست به آن پسر، که موهایش به طرز عجیبی طلایی بود، اعتماد میکرد؟

آهی از نهادش بلند میشود. با نگاهش به محافظ شخصی اش، از او میخواهد که راه حلی جلوی پایش بگذارد.
یا او را از این مکافات متحرک نجات دهد.

اما جئون، با اینکه نگاه شاهزاده را می‌شناخت، لبخند شیطانی میزند و جوابش را نمیدهد.

شاهزاده محکم چشم هایش را روی هم می فشارد:

-کجا میخوای ببریم؟ نمیخوای که بدزدیم تا از پدرم باج بگیری، هان؟

مین یونگی، با تعجب به توهمات شاهزاده گوش میدهد.

" خدایا این عقل کل قراره پادشاه بشه؟ خاک کل چوسان بر 
  سرمون. از الان به چوخ رفتیم"

سری به اطراف تکان میدهد، نفس عمیقی میکشد و سعی میکند با آرام ترین لحن ممکن با آن شاهزاده کله شق حرف بزند:

-اگه مایلید بریم تو اقامتگاه شما و حرف بزنیم، هوم؟

شاهزاده با این پیشنهاد چشمانش برق میزند و سعی میکند با خم کردن سرش به طرف مخالف یونگی، لبخندش را از او پنهان کند:

-خیلی خب. بریم اقامتگاه من.

^اقامتگاه ولیعهد- چوسان^

خدمتکار، میز چوبی را جلوی ولیعهد و مین یونگی قرار میدهد و با تعظیمی نود درجه از اقامتگاه شخصی ولیعهد خارج میشود.
یونگی با نگاهش خروج آن شخص را بدرقه میکند و به ولیعهد خیره میشود.

جین، به یونگی و نگاه سرکشش خیره میشود:

-خب چی میخواستی بگی؟

یونگی قوری چینی را بلند میکند، اول برای ولیعهد و بعد برای جئون جونگکوک و خودش چایی میریزد.

-جدیدا به بیرون از پایتخت  رفته اید سرورم؟

پوزخندی میزند:

-خب که چی؟

یونگی مینالد:

-محض رضای خدا سرورم. برای چند لحظه هم شده روابط کودکی مون رو از یاد ببرید. ما الان بالغ شدیم و باید درمورد سیاست حرف بزنیم نه مثله بچه ها کل کل و دعوا کنیم.

𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑.  𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Where stories live. Discover now