-وووووللللللییییییعععععدددددد! اه خدایا باز ولیعهد کجا رفته؟؟
خواجه جونگ، با اضطراب درحالی که داشت نفس نفس میزد، روی زانو هایش خم شده بود و دنبال ولیعهد چموش سرزمین ش میگشت.
اما خبری از او نبود. انگار زمین دهن باز کرده و او را بلعیده است!و اما جین، ولیعهد کوچک 13 ساله، درحال فرار از درس های سخت سلطنتی اش، خود را زیر ایوانِ ضلع جنوبی قایم کرده بود.
با صدای پاهایی سرش را بالا گرفت و به چهرهی خندان پدرش، امپراتور، نگاه کرد.
امپراطور تک خنده ای کرد و کنارش زانو میزند:
-ولیعهد من اینجا چیکار میکنه؟
جین که برای بیرون آمدن از آن زیر، دستِ پدرش را گرفته بود، درحالی که ردای سلطنتیِ سرمهای رنگش را که خاکی شده بود، میتکاند، جواب داد:
-پدر... یعنی سرورم! من خسته شدم. نمیشه امروز رو بیخیال شد؟
امپراتور با صدای بلند خندید و دستش را از دست جین خارج کرد:
-ولیعهد! تو یه روز بجای من باید این سرزمین رو اداره کنی. از مردمت محافظت کنی. تو باید درس هاتو خوب بخونی تا یه شاه پر قدرت و حکیم بشی!
جین به پدرش تعظیم کرد و زیر لب گفت:
-چشم پدر!
-مطمئنم تو یه شاه بزرگ میشی!
به تعریف پدرش، لبخندی میزند و دوباره تعظیم میکند.
-ممنون، امپراتور. همه تلاشم رو میکنم تا یه شاه خوب و عادل، مثل شما بشم.
خواجه جونگ که تازه او را پیدا کرده بود، با دیدن امپراتور، مضطرب پیش رفت و تعظیمی کرد:
-متاسفم سرورم! این بی عرضگی منو میرسونه. نباید اجازه میدادم ولیعهد فرار کنه.
امپراتور دستهایش را پشتش قفل کرد و درحالی که به خواجه پشت کرده بود و منظره بهار قصرش را مینگریست، گفت:
-مشکلی نیست. اون تازه مادرشو از دست داده و هنوز بچه است. خیلی باهاش سختگیر نباشید.
-بله امپراتور.
خواجه با تعظیم به شاه، دست ولیعهد را گرفت و به سوی اتاقش به راه افتادند.

STAI LEGGENDO
𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛
Narrativa Storicaاسمِ فیک: شمشیرت رو غلاف کن 🍃 کیم نامجون، شاهزاده گوگوریو، بعد از ده سال به کشورش برگشته و متوجه میشه که برادرش توسط شاه چوسان به قتل رسیده و میخواد انتقام بگیره... کیم سوکجین، شاهزاده چوسان، متوجه میشه پدرش یه قاتل و متجاوزِ و سعی میکنه همه چیو خو...