^مسافرخانه گانگ^
شاهزادگان دو کشور با رخساری عبوس و اخم هایی درهم تنیده، به یکدیگر خیره شده بودند. گویی با نگاهشان برای هم خط و نشان میکشند.
هوسوک و یونگی، با اضطراب، سرورشان را نگاه میکردند و سعی میکردند با زیرلب صدا زدنشان، خشم شان را فروکش کنند.
اما گویی، شدنی نبود!این نگاه ها تا زمانی رد و بدل شد که در ارسی اتاق به یکباره و به شدت باز شد و جوانی با نگاهی ترسیده و نفس نفس خود را وارد کرد.
تهیونگ، دستش را به لبههای در گرفته بود و سعی داشت نفسهایش را منظم کند.
نگاهی به حضار در اتاق میاندازد و با دیدن برادرش به سمتش میرود:-برادر! اونجا اون بیرون...
-سرورم...؟!
اینبار باز سر همگی به سمت در برمیگردد و چهرهی محافظ ولیعهد چوسان آشکار میشود:
-تو اینجا... چیکار میکنی؟!
تهیونگ با ترس رو به جونگکوک میکند و میپرسد.
و اما جونگکوک دستش را به سمت شمشیرش می برد و به سمتش قدم برمیدارد.تهیونگ با ترس خودش را پشت نامجون پنهان میکند:
-براااادددررر...
-اینجا چه خبره؟
صدای پر تحکم جین، در اتاق طنین می اندازد و کشمکش میان آن دو را خاموش میکند.
جونگکوک با تعظیمی روبه سوکجین میگوید:
-اون یه جاسوسه! باید بمیره!
-جونگکوک!
جین هشدار میدهد و با اخم نگاهش را میان کوک و تهیونگ میگرداند.
-اون شاهزاده گوگوریو عه. نمیتونم کاریش بکنیم! حالا بگو چی شده!
جونگکوک، شمشیرش را غلاف میکند:
-اون عوضی داشت خواهرمو میپایید...
-حرف دهنتو بفهم! اون یه شاهزاده ست.
نامجون با اخم فریاد میزند. تهیونگ از پشت برادرش با ترس میگوید:
-من با خواهرت کاری نداشتم! قسم میخورم!
-دروغ میگی! خودم با چشمام دیدم که داشتی نگاش میکردی.
-نـــه قسم میخورم...

YOU ARE READING
𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛
Historical Fictionاسمِ فیک: شمشیرت رو غلاف کن 🍃 کیم نامجون، شاهزاده گوگوریو، بعد از ده سال به کشورش برگشته و متوجه میشه که برادرش توسط شاه چوسان به قتل رسیده و میخواد انتقام بگیره... کیم سوکجین، شاهزاده چوسان، متوجه میشه پدرش یه قاتل و متجاوزِ و سعی میکنه همه چیو خو...