Ep13

1.3K 315 43
                                    

^بازار محلی-هانیانگ^

شاهزاده جوان چوسانی، همانطور که بروی سکوی کتاب فروشی نشسته بود، کتابی چینی در دست داشت.

سخت مشغول مطالعه بود و حتی متوجه حضور شخصی، در کنارش نشده بود!
نامجون، نگاهی به صورت زیبای ولیعهد میکند و برای بار چندم به این پی میبرد که او براستی از تمام دختر هایی که در طول عمرش نیز دیده زیبا تر است!

پرتو های نورانی خورشید به صورت بی نقصش می‌تابید.
جین سر خم کرده بود و با لبخندی محو درگیر خواندن کتابش بود.
پسر بلندتر متعجب بود که او چگونه می‌تواند آنقدر بی نقص باشد؟
برای لحظه ای شک کرد که هدفش چه بوده؟!

کنجکاو بود که چه چیزی آنقدر خوش شانس است که آن شاهزاده را آنقدر مجذوب خود کند.
پس سرش را جلو برد و به اشکال درهم یا بهتر است بگویم، حروف چینی، خیره شد.

-چی داری میخونی؟

شاهزاده، همانطور که مشغول خواندن بود، جوابش را میدهد:

-اشعار چینی!

-هومم ببینم؟!

نامجون، سرش را تا حد زیادی جلو برد و خودش را به جین چسپاند.
این حرکت را شاید خود نامجون متوجه نشده بود، اما به حدی قلب سوکجین را تپنده کرد، گویی که میخواهد آخرین ضربانش را بزند. همانند پرنده ای گیر کرده در قفس، در پی آزادیش بود.

نامجون با گیجی نیم نگاهی به جین می اندازد و حتی متوجه‌ی صورت گر گرفته اش هم نمیشود:

-بخون ببینم چی میخونی.

-هر جا که باشی، جاییه که من دلم میخواد باشم.
از گوشه‌ی دریا گرفته تا انتهای آسمان.

نیشخندی روی لبهای شاهزاده گوگوریو، نقش میبندد:

-بهت نمیاد اهل خوندن شعر عاشقانه باشی.

جین با غیض جواب میدهد:

-بهت نمیاد فضول باشی...

-اکهی... چرا هر بار مثه سگ پاچه میگیری؟

جین با حرص از سگ خطاب شدنش، صدای "هاپ" مانندی بیرون میآورد و دندان هایش را به سمت صورت جون کج میکند.

نامجون تک خنده ای میکند و سرش را کمی به عقب میبرد:

-چینی یادم میدی؟

-نه.

-فاک. منم بهت انگلیسی یاد میدم...

𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑.  𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Where stories live. Discover now