Ep16

1.3K 289 65
                                    

^جنگل چوسان^

پادشاه، افسار اسبش را میکشد و عقبگرد میکند.

با لبخندی به دو ولیعهد خیره میشود.
خطاب به نامجون میگوید:

-کاش تهیونگ رو نمیفرستادیش برگرده.

نامجون، همانطور که روی اسب بود، تعظیمی میکند:

-اینجوری بهتر بود، سرورم!

-درسته... اون بچه‌ی شیطونیه، کنترل کردنش یه خورده سخته!

شاه، نیم اشاره ای به مسئله‌ی چند روز پیش؛ یعنی مزاحمت های پی در پی تهیونگ به دختر وزیر، کرد. سری تکان میدهد و به سمت قسمت چپ جنگل میرود:

-من از این سمت میرم. شمام از اونور برید! ببینم چی گیرتون میاد؟!

هردو پسر با ابروهایی بالا زده به مسیر رفتن شاه خیره میشوند.
نامجون سریع تر اقدام میکند و به سمت قسمت راست جنگل پیش میرود:

-نمیای؟ یا منتظر فرش قرمزی پرنسس؟!

جین با حرص دندان هایش را بهم فشار میدهد.
فشاری به افسار اسب وارد می‌کند و به دنبال نامجون وارد جنگل میشود.

-احمق! هزار بار گفتم بهم نگو پرنسس...!

هرچه نزدیکتر میشدند، جنگل بیشتر خود را نشان میداد.
درخت های سر به فلک کشیده و فضای تاریک جنگل، مکانی خوفناک درست کرده بود، که باعث لرزیدن بدن پسر کوتاه تر میشد!

نامجون که این موضوع را درک کرده بود با شیطنت وارد بخش تاریک تر جنگل میشود.

جین لب میگزد:

-بنظرم... اونجا نریم بهتره!

نامجون، برمیگردد:

-چطور مگه؟ میترسی؟

-ا..البته که نه! منو ترس؟

با پایش، فشاری به پهلوی اسب وارد میکند و جلوتر از نامجون پیش میرود.

^چند ساعت بعد^

جین به درخت تکیه میدهد. مشتش را به قلبش فشار میدهد.
شکار امروز او را حسابی خسته کرده بود!

علاوه بر اینها، فضای ترسناک جنگل باعث تپش قلب ش شده بود و این درد قلبش را افزون میکرد.

مدتی بود که از نامجون خبری نبود! پس به دنبالش راه افتاد تا او را بیابد.
همین که صدایی شنید، دنباله ش را گرفت تا منبعش را بیابد.
چند درخت جلو تر، یکی از محافظان شاه، که برای شکار آمده بود، با خدمتکاری درحال رابطه بودند.

جین تغییر عجیبی را در پایین تنه ش حس کرد و به سرعت گونه هایش رنگ باخت.
لبش را گزید و در سعی کاهش درد پایین تنه اش، دستانش را به ان سمت برد.

𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑.  𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Where stories live. Discover now