^فلش بک-8 سال پیش^
با تنی خسته، نگاهی به اطرافش می اندازد. با دیدن جسد خونین بانو چو، خدمتکار شخصی ش، روی زمین زانو میزند:
-خدای من! چی شده؟ اینجا چه خبره؟؟
صدای کشیده شدن شمشیر روی زمین، رعشه به تنش می اندازد. با ترس سرش را بالا میبرد، اما با دیدن امپراتور لبخندی میزند:
-سرورم! خوب شد شما اومدید. نمیدونم اینجا چه خبره.
-بانو!
پوزخند روی لبهای امپراتور تشدید میشود. کنار ملکه زانو میزند و توی صورتش خم میشود.
-من میدونم اینجا چه خبره! میخوای بهت بگم؟
ملکه، که از رفتار شاه گیج شده بود، تنها نگاهش روی اعضای صورت او میچرخید.
-بانو! ازدواج من و شما هیچ وقت بر پایه عشق نبوده، درست نمیگم؟
-مـ...ـنظورتـ...ـون چیـ...ـه... سر..ورم؟!
شاه شمشیر را زمین میگذارد و با دست خونی اش، چند تار مویی که روی صورت ملکه پخش شده بود را پس میزند:
-من وقتی بچه بودم، به یکی دیگه علاقه داشتم. اما نذاشتن اونو داشته باشم. میدونی کیه نه؟؟!
سری تکان میدهد.
پادشاه ادامه میدهد:
-ازدواج ما فقط بر پایهی منافع کشوری بود. چون قبیله شما خیلی قدرتمند بودند. درست نمیگم؟!
ملکه دوباره سری تکان میدهد.
-توی زندگیم فقط دوبار نفع داشتی. قدرتمند کردن کشور و به دنیا آوردن یه ولیعهد.
سوکجین الان بزرگ شده و فک کنم دیگه بهت نیاز نداشته باشه...ملکه با شوک میلرزد.
-سرورممم... من همسر شمام. این چه کاریه؟
شاه بر میخیزد.
-میکشمت و مرگتو میندازم تقصیر ولیعهد گوگوریو.
میدونی؟! اون پسر زیادی قویه. بر ضد کشورمونه.
بـــعـد میکشمش.خم میشود و به ملکه نگاه میکند:
-مو لا درز نقشه م نمیره، نه؟
کسی حتی نمیتونه حدسشم بزنه کار من بوده.دستش را سمت بندِ لباس سلطنتی ملکه میبرد و به آرامی بازش میکند:
-توی زندگیم، کلا دوبار باهات خوابیدم. و الان باید حسابی تنگ باشی، اینطور نیست؟
مگه اینکه شایعه ها درست باشن و تو با وزیر سو در ارتباط باشی، هرزه.

VOUS LISEZ
𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛
Fiction Historiqueاسمِ فیک: شمشیرت رو غلاف کن 🍃 کیم نامجون، شاهزاده گوگوریو، بعد از ده سال به کشورش برگشته و متوجه میشه که برادرش توسط شاه چوسان به قتل رسیده و میخواد انتقام بگیره... کیم سوکجین، شاهزاده چوسان، متوجه میشه پدرش یه قاتل و متجاوزِ و سعی میکنه همه چیو خو...