Ep06

1.5K 343 76
                                    

^فلش بک-8 سال پیش^


با تنی خسته، نگاهی به اطرافش می اندازد. با دیدن جسد خونین بانو چو، خدمتکار شخصی ش، روی زمین زانو میزند:

-خدای من! چی شده؟ اینجا چه خبره؟؟

صدای کشیده شدن شمشیر روی زمین، رعشه به تنش می اندازد. با ترس سرش را بالا میبرد، اما با دیدن امپراتور لبخندی میزند:

-سرورم! خوب شد شما اومدید. نمیدونم اینجا چه خبره.

-بانو!

پوزخند روی لبهای امپراتور تشدید میشود. کنار ملکه زانو میزند و توی صورتش خم میشود.

-من میدونم اینجا چه خبره! میخوای بهت بگم؟

ملکه، که از رفتار شاه گیج شده بود، تنها نگاهش روی اعضای صورت او میچرخید.

-بانو! ازدواج من و شما هیچ وقت بر پایه عشق نبوده، درست نمیگم؟

-مـ...ـنظورتـ...ـون چیـ...ـه... سر..ورم؟!

شاه شمشیر را زمین میگذارد و با دست خونی اش، چند تار مویی که روی صورت ملکه پخش شده بود را پس میزند:

-من وقتی بچه بودم، به یکی دیگه علاقه داشتم. اما نذاشتن اونو داشته باشم. میدونی کیه نه؟؟!

سری تکان میدهد.

پادشاه ادامه میدهد:

-ازدواج ما فقط بر پایه‌ی منافع کشوری بود. چون قبیله شما خیلی قدرتمند بودند. درست نمیگم؟!

ملکه دوباره سری تکان میدهد.

-توی زندگیم فقط دوبار نفع داشتی. قدرتمند کردن کشور و به دنیا آوردن یه ولیعهد.
سوکجین الان بزرگ شده و فک کنم دیگه بهت نیاز نداشته باشه...

ملکه با شوک میلرزد.

-سرورممم... من همسر شمام. این چه کاریه؟

شاه بر میخیزد.

-میکشمت و مرگتو میندازم تقصیر ولیعهد گوگوریو.
میدونی؟! اون پسر زیادی قویه. بر ضد کشورمونه.
بـــعـد میکشمش.

خم میشود و به ملکه نگاه میکند:

-مو لا درز نقشه م نمیره، نه؟
کسی حتی نمیتونه حدسشم بزنه کار من بوده.

دستش را سمت بندِ لباس سلطنتی ملکه میبرد و به آرامی بازش میکند:

-توی زندگیم، کلا دوبار باهات خوابیدم. و الان باید حسابی تنگ باشی، اینطور نیست؟
مگه اینکه شایعه ها درست باشن و تو با وزیر سو در ارتباط باشی، هرزه.

𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑.  𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Où les histoires vivent. Découvrez maintenant