Ep15

1.3K 286 65
                                    

^اقامتگاه ولیعهد چوسان^

جین، لبش را میگزد و کتاب را به سمت میز پرت می‌کند.
آهی از سر کلافگی میکشد و با یادآوری بوسه‌ی امروزش گونه هایش رنگین میشود.

-باید بخاطرش به درگاه خدایان، آمرزش بطلبم؟
نه. من که عمدی انجامش ندادم، نه؟

دستی به صورتش میکشد:

-اما ازش لذت بردم! دچار گناه شدم ینی؟
آهههه خدایا...

با دو انگشت اشاره و وسطش پیشانیش را نوازش میکند.
سرش را به عقب پرت میکند.
در این میان صدایی از بیرون اتاق می‌آید.

-سرورم؟ دارم میام داخل!

اما جین، آنچنان درگیر افکارش بود که حتی صدایش را هم نشنید.
جونگکوک وارد میشود و شاهزاده ش را میبیند. متعجب نزدیک میشود و او را وارسی میکند.

کلافگی و ناراحتی ولیعهد از چند مایلی هم مشهود بود، چه برسد به اینکه محافظش که از کودکی با اوست این را نداند.
جونگکوک، نزدیک میشود و کنارش می‌نشیند:

-اتفاقی افتاده که باعث شده انقد آشفته باشید؟

جین باهمان حالت و چشمان بسته اش جوابش را میدهد:

-نه!

-اما از قیافه تون معلومه که...

-گفتم نه! مگه قیافه م چشه؟!

با عصبانیت چشمانش را باز میکند و به پسر کوچکتر مینگرد.
جونگکوک، شانه هایش را بالا می‌اندازد و بیخیال میگوید:

-امروز صبح کجا بودید که خیلی گشتم و پیداتون نکردم؟

جین کتابش را بر میدارد و خود را مشغول نشان میدهد:

-کتاب فروشی!

-بغیر از کتاب خوندن کارهای دیگه ایم هست که باید انجام بدید! یه چند وقتیه که تمرین هاتونو عقب میندازید... چرا؟!

-شمشیر زنی به چه دردم میخوره؟

کوک چشمانش را در حدقه میچرخاند:

-یه پادشاه...

جین، اما به میان حرفش می آید:

-یه پادشاه باید دانا باشه، نه آدم کش!

-اما یه پادشاه وقتی جنگ پیش اومد...

-من نمیخوام بجنگم، بلکه میخوام با صلح پیش برم!

جونگکوک آهی میکشد:

-حرف شما متین، سرورم! اما یادتون باشه که همیشه اینجوری نیست. گاهی وقتا طرف مقابلتون، نمیخواد صلح کنه و شما مجبوری بجنگی!

-آه، کوک میشه بس کنی؟ حوصله این مزخرفات رو ندارم!

-امروز با کی توی کتاب فروشی بودید؟

𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑.  𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Where stories live. Discover now