^اقامتگاه ولیعهد چوسان^
جین، لبش را میگزد و کتاب را به سمت میز پرت میکند.
آهی از سر کلافگی میکشد و با یادآوری بوسهی امروزش گونه هایش رنگین میشود.-باید بخاطرش به درگاه خدایان، آمرزش بطلبم؟
نه. من که عمدی انجامش ندادم، نه؟دستی به صورتش میکشد:
-اما ازش لذت بردم! دچار گناه شدم ینی؟
آهههه خدایا...با دو انگشت اشاره و وسطش پیشانیش را نوازش میکند.
سرش را به عقب پرت میکند.
در این میان صدایی از بیرون اتاق میآید.-سرورم؟ دارم میام داخل!
اما جین، آنچنان درگیر افکارش بود که حتی صدایش را هم نشنید.
جونگکوک وارد میشود و شاهزاده ش را میبیند. متعجب نزدیک میشود و او را وارسی میکند.کلافگی و ناراحتی ولیعهد از چند مایلی هم مشهود بود، چه برسد به اینکه محافظش که از کودکی با اوست این را نداند.
جونگکوک، نزدیک میشود و کنارش مینشیند:-اتفاقی افتاده که باعث شده انقد آشفته باشید؟
جین باهمان حالت و چشمان بسته اش جوابش را میدهد:
-نه!
-اما از قیافه تون معلومه که...
-گفتم نه! مگه قیافه م چشه؟!
با عصبانیت چشمانش را باز میکند و به پسر کوچکتر مینگرد.
جونگکوک، شانه هایش را بالا میاندازد و بیخیال میگوید:-امروز صبح کجا بودید که خیلی گشتم و پیداتون نکردم؟
جین کتابش را بر میدارد و خود را مشغول نشان میدهد:
-کتاب فروشی!
-بغیر از کتاب خوندن کارهای دیگه ایم هست که باید انجام بدید! یه چند وقتیه که تمرین هاتونو عقب میندازید... چرا؟!
-شمشیر زنی به چه دردم میخوره؟
کوک چشمانش را در حدقه میچرخاند:
-یه پادشاه...
جین، اما به میان حرفش می آید:
-یه پادشاه باید دانا باشه، نه آدم کش!
-اما یه پادشاه وقتی جنگ پیش اومد...
-من نمیخوام بجنگم، بلکه میخوام با صلح پیش برم!
جونگکوک آهی میکشد:
-حرف شما متین، سرورم! اما یادتون باشه که همیشه اینجوری نیست. گاهی وقتا طرف مقابلتون، نمیخواد صلح کنه و شما مجبوری بجنگی!
-آه، کوک میشه بس کنی؟ حوصله این مزخرفات رو ندارم!
-امروز با کی توی کتاب فروشی بودید؟
YOU ARE READING
𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛
Historical Fictionاسمِ فیک: شمشیرت رو غلاف کن 🍃 کیم نامجون، شاهزاده گوگوریو، بعد از ده سال به کشورش برگشته و متوجه میشه که برادرش توسط شاه چوسان به قتل رسیده و میخواد انتقام بگیره... کیم سوکجین، شاهزاده چوسان، متوجه میشه پدرش یه قاتل و متجاوزِ و سعی میکنه همه چیو خو...