"7 سال بعد"
سال 974 - چوسان-خدایا باز این ولیعهد کجا رفته؟!
خواجه جونگ نالید و روی زانو هایش خم شد، تا نفسی بگیرد.
با چشمانش اطراف را میکاوید تا بلکه ولیعهد جوان را بیابد، که خواجه اعظم را از دور میبیند. با دو به سمتش میرود و تعظیمی میکند. با نفس نفسی که حاکی از دویدن و گشتنِ ولیعهد بود، دستانش رو جلوی شکمش حلقه میکند و سعی تمامش را میکند نفسهایش را برگرداند:
-متاسفم خواجه اعظم، ولیعهد گم شدند!
-چــــی؟ بازم؟ چطور ممکنه؟ چی جواب عالیجناب بدم؟
خدایا حتما ما رو سلاخی میکنه!جونگ با شنیدن کلمه سلاخی با چشمانی گرد شده، سریع زانو میزند و التماس میکند:
-قربان لطفا کمکم کنید. من... من تقصیری ندارم، فقط چند لحظه منو فرستادند تا کتابی رو از کتابخانه سلطنتی بگیرم و وقتی برگشتم...
-چطوره همینا رو هم جلوی امپراتور بگی؟
با وحشت سرش را بالا می آورد و به خواجه مینگرد:
-به عالیجناب بگم؟ نـ...ـه! ا...ایشون حتما منو میکشند!
-چه اتفاقی افتاده؟ چرا باید تورو بکشم؟
با شنیدن صدای بم و مردانه ای روح از تن جونگ خارج میشود. همه خدایان چوسان را التماس میکند، تا بلکه از این مخمصه نجات پیدا کند، اما ولیعهد جوان هر بار بیشتر اورا دچار مشکل میکند.
-سرورم!
-چی شده پارک؟
خواجه پارک، خواجه سلطنتی و خدمتکار شخصی امپراطور، که تعظیم کرده، به کفشهای امپراتور خیره میشود:
-ولیعهد گم شدند!
-گم شده؟! سوکجین؟! امکان نداره!
جونگ بیشتر کمرش را خم میکند و دستانش را روی زمین میکوبد:
-سرورم! لطفا بهم رحم کنید! من فقط دستور ولیعهد رو انجام دادم.
-ولیعهد باز کجا رفته؟
-مــن نمیدونم! ایشون فقط بهم گفتن برم و براشون کتابی رو بیارم و وقتی برگشتم، اقامتگاه شون خالی بود و...
به اینجای جمله اش که میرسد، با ترس متوقف میشود. چگونه این خبر را به پادشاه بدهد؟ بیرون رفتن از قصر بدون هیچ محافظی، قطعا یک ریسک خیلی بزرگ است.
VOUS LISEZ
𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛
Fiction Historiqueاسمِ فیک: شمشیرت رو غلاف کن 🍃 کیم نامجون، شاهزاده گوگوریو، بعد از ده سال به کشورش برگشته و متوجه میشه که برادرش توسط شاه چوسان به قتل رسیده و میخواد انتقام بگیره... کیم سوکجین، شاهزاده چوسان، متوجه میشه پدرش یه قاتل و متجاوزِ و سعی میکنه همه چیو خو...