Ep08

1.4K 342 68
                                    

^بازار محلی هانیانگ^

پسرک با لباس کهنه و پاره‌ش، نگاهی به حواس پرتی مرد فروشنده انداخت و با نیشخند، مشتی از شیرینی برنجی های مرد را برداشت.

اما در همین حین، مرد اورا دید و یک مرتبه بلند فریاد زد:

-یاااااا. دزدِ کثیف. بگیرینش.

از پشت میز چوبی‌اش بیرون آمد و به سمت پسر بیچاره یورش برد.

-پس تو همونی هستی که این چند وقت کاسبی منو کساد کرده؟ هاه... دیگه گرفتمت. میدم صد ضربه شلاق بهت بزنن.

پسر، که مدتی میشد با درد گرسنگی دست و پنجه نرم میکرد، تنها توانست دست نیرومند مرد که مچش را گرفته بود، محکم گاز بگیرد و به سرعت به انتهای خیابان فرار کند.

مرد از درد دستش جیغ بلندی زد و فریاد کنان از ماموران دولت کمک خواست تا اورا بگیرند.

پسر با ترس و لرز کوچه پس کوچه ها‌ی محله را رد میکرد، به امید آنکه محلی امن بیابد و بلاخره دلی از عزا دربیاورد.

اما از شانسش هربار صدای سوت ماموران دولت بیشتر میشد و او از ترس فلک، لرزش بیشتر.

تنها چند قدم مانده بود تا به انتهای کوچه برسد که دست بزرگی شانه اش را میگیرد، با ترس بازمی‌گردد و آن مرد با کلاه قرمز را میبیند.

مامور، لبخندی میزند:

-برای گرفتنت جایزه‌ی خوبی میدن دزد کوچولو...

اما با پایان حرفش، ناله‌ی بلندی سر داد. دستش از شانه‌ی پسر جدا شد و با زانو روی زمین افتاد.

پسر به ناجی اش نگاه کرد.

مردی با لباسی گرانبها، کلاهی با بند زمرد و البته چهره‌ای جذاب و اندامی قوی هیکل.

مرد با شنیدن صدای سوت و به دنبالش "اونجان، بگیردشون"، به سرعت مچ پسر را میگیرد و به سمت راست فرار میکند.

حدودا چند دقیقه ای بود که داشتند فرار میکردند.
مرد به مچ پسر فشار کوتاهی وارد میکند و با نفس نفس شروع به صحبت میکند:

-تو از این طرف برو... من حواسشون رو پرت میکنم.

پسر نگاهی نامطمئن به او می اندازد. اما مرد عصبی دستش را رها میکند و اورا هل میدهد:

-د برو دیگه...

پسر به نشانه احترام تعظیمی میکند و با سرعت فرار میکند.

𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑.  𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Onde histórias criam vida. Descubra agora