*این یکی چن نفرو حامله کرد؟:)
^آرامگاه ملکه^
جین روی چمن های نم زده مینشیند.
دستی به روی گیاه های قبر مادرش میکشد و به آرامی لبخندی میزند.آهی میکشد و با صدایی رسا شروع به صحبت میکند:
-اوما! یه جورایی ازت خجالت میکشم. نمیدونم دقیقا چرا؟!
شاید خجالت زدهم بخاطر پدری که یه عمر، به عنوان قهرمان زندگیم نگاهش میکردم و الان... الان فهمیدم کل عمرم اشتباه میکردم.اشک های مروارید سان روی گونه های سفیدش را پاک میکند:
-اوما، تو خودت شاهد همه چیزی، نه؟! گاهی وقتا با خودم میگم؛ این دردی که الان میکشم، لایقمه! یه جور مجازات از طرف آسمون ها. که شاید پدرمو به خودش بیاره...
اما...بوی بی نظیر عود های روشن رو به داخل ریه هایش، نفس میکشد:
-اون خانواده های زیادی رو از هم پاشونده. تصمیم دارم شورش کنم... اما دو دلم!
دردی از قلبش رد میشود و ماجرای چند روز پیش را به یادش می آورد.
از خجالت، گونه هایش سرخ رنگ میشود:-اوما! یه حس خیلی عجیبی دارم. نمیدونم چیه... اون... اون یه جور حس خوبه، شایدم بد؟! اه نمیدونم... ولی میدونم با دیدنش، قلبم میتپه. چند روز پیش یه اتفاقی افتاد...
با خجالت صورتش را میگیرد و زیر لب میگوید:
-خدایا خجالت آوره...
سرش را بلند میکند:
-ینی مریضم؟ اینطور فکر نمیکنم، ولی پس این ینی چی...؟
-کدوم ینی چی؟!
با ترس، به پشت سرش نگاه میکند و شاهزاده گوگوریو را میبیند. با اخم، خجالت و عصبانیت بلند میشود:
-اینجا چیکار میکنی؟
با شک نگاهش میکند و ادامه میدهد:
-فال گوش وایساده بودی؟ هن؟!
نامجون تک خنده ای میزند. دستانش را در هوا تکان میدهد:
-نه به جون تو!
به سمت جین قدم برمیدارد:
-اینجا...؟
به سمت جین میچرخد و سوالی نگاهش میکند.
غمی صورت جین را به یک باره در بر میگیرد:

YOU ARE READING
𝑆𝑒𝑎𝑡ℎ 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝑆𝑤𝑜𝑟𝑑. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛
Historical Fictionاسمِ فیک: شمشیرت رو غلاف کن 🍃 کیم نامجون، شاهزاده گوگوریو، بعد از ده سال به کشورش برگشته و متوجه میشه که برادرش توسط شاه چوسان به قتل رسیده و میخواد انتقام بگیره... کیم سوکجین، شاهزاده چوسان، متوجه میشه پدرش یه قاتل و متجاوزِ و سعی میکنه همه چیو خو...