بیحرکت به جاش میخ شده بود.
حالا میتونست از گوشه چشم، مرد چرمپوش رو کاملتر و واضحتر ببینه.یه مرد کوتاه قد با لباسهای رسمی. صورت گرد و ابروهای باریک. سیبیلهای بلند و ته ریش نامنظم. چشمای ریز و بینی درشت و لبهای پهنی که زیر سیبیلاش پنهان بود.
نگاه پیروزمندانهای داشت و چشماش برق میزد.
با صدایی که از هیجان میلرزید به زبون اورد:-میدونستم یه موش کثیف مثل تو باید اون تو باشه. ولی اگه همون اول پیدات میکردم لذت دیدن این ترس رو تو صورتت از دست میدادم.
"احتمالا یه سادیسمیِ احمقه!"
-بابی با خودش گفت-مرد کوتاهتر با نگاه گرسنهای زبون بلندش رو روی لبهاش کشید.
درست شبیه حیوون وحشیای شده بود که داره طعمهی لذیذش رو تماشا میکنه و خودش رو برای حمله بهش آماده میکنه.اسلحه رو نوازش وار روی صورت بابی حرکت داد و تا گردنش پایین کشید. دست آزادش رو طرفِ دیگهی صورت بابی گذاشت و مقابلش ایستاد.
توی چشماش اشتیاقِ عجیبی میدرخشید.
-هی بیخیال پسر! این دیگه چه قیافهایه؟ نمیخوای بهم التماس کنی ببخشمت؟ اینجوری کشتنت هیچ لذتی نداره.
بابی با خونسردی زیر لب زمزمه کرد:
-شاید چون قرار نیست الان بمیرم!
قبل از اینکه مرد کوتاهتر بتونه جملهی بابی رو توی سرش حلاجی کنه، پای بلند بابی دور یکی از پاهاش پیچیده شده بود. یک فشار ناگهانی، زیر پاش رو خالی کرد و تعادلش رو از دست داد.
قبل از اینکه لگنش روی زمین کوفته بشه پای بابی از دور پاش باز شد و زیر دستش کوبیده شد. انگشتاش از دور اسلحه باز شد. کلت کمریای که توی دستش بود پرت شد چند قدم اونطرفتر.
به محض افتادن روی زمین سمت اسلحهاش شیرجه زد ولی لباسش از ناحیه کمر تو مشتای بابی اسیر شد.
دستش تا اسلحه فقط چند سانت فاصله داشت. انگشتاش در تقلا بودن تا خودشون رو کش بیارن و اسلحه رو لمس کنن. ولی حاصل اون تلاش فقط لرزش انگشتاش توی هوا بود و کبود شدن صورتش از شدت فشار.
یکدفعه غلت زد و با تمام توان کف دستش رو به گونهی بابی چسبوند و به جهت دیگهای هول داد.
پسر جوونتر درست کنارش روی زمین افتاد.
و درست وقتی که مرد چرم پوش با صورت عرق کرده و سرخ و لبهای منحنی میخواست دوباره اسلحه رو به دست بگیره، پای فرد ناشناسی روی اسلحه قرار گرفت.مرد میخواست سرش رو بالا ببره تا اون شخص رو ببینه. ولی قبل از اینکه نگاهش به چهرهی نفر سوم بیوفته، بابی از پشت موهاش رو گرفت و صورتش رو به زمین کوبید.
YOU ARE READING
Alef ♡ الـــ🌪ـــف [ Season1 ]
Action-اسمت چیه #تازه_وارد ؟🔪Ꮺ -پارک چانیول🔥 ᭄᭝ -خیلی خب پارک چانیول...اگه میخوای تو این زندان #زنده بمونی باید عضو گروه ما بشی. ما برای اعضا آزمون ورودی داریم🗒 یه #روانی تو سلول چهار هست اسمش بیون #بکهیون ئه⛓ یه چشمش کوره🥀...اگه امشب با چنگالت🍴موقع...