سرش رو پایین انداخته بود. تارهای نارنجی رنگ موهاش با پیچش خاص خودشون پیشونیش رو تزئین میکردن. سایهی موهاش روی چشمای نیمهبازش رو میپوشوند.
پاهاش با خستگی روی زمین کشیده میشد. هر چند ثانیه صدای چیریک چیریک ضعیفی از دستبندهای فلزی دور دستاش بلند میشد.
مغزش هنوز کاملا هشیار نشده بود. بین خواب و بیداری تو خلسهی کوتاهی فرو رفته بود.چیز زیادی نگذشت که صدای فردی پلکهاش رو پروند.
-هی یارو!
از بالای چشم نگاهی انداخت. یکی از زندانیها با تمام زور میلههای در سلول رو تکون میداد و نعره میکشید.
-آهای نگهبان! من باید از سلولم بیام بیرون.
بابی با گیجی پلک زد.
نگهبانِ کنارش با خونسردی پوزخندی زد.-چرا اونوقت؟
-یکی از همسلولیهام رفته بیرون. باید برم دنبالش.
-تو بری دنبالش؟
نگهبان با تمسخر پرسید و بعد تکخند ناباورانهای زد. ابروهاش رو بالا فرستاد و ادامه داد:
-تو کی هستی که بخوای بری دنبالش؟-بیا نزدیک تا بهت بگم. من از سمت رئیس زندان اجازه دارم.
بابی بیتوجه به مکالمهی بین کسی که کنارش بود و اون زندانی، تنها روی یک چیز تمرکز کرده بود و مدام توی سرش با خودش تکرارش میکرد:
-چهرهی اون زندانی رو نمیشناسم ولی صداش رو قبلا شنیدم-
زندانی با خشم غرید:
-بیا نزدیک تا بهت بگم عوضی.
ولی نگهبان همچنان لبخند تحقیرآمیزی بهش پاشید. چشماشو چرخوند. دستشو عقب برد و روی گودی کمر بابی گذاشت و سمت جلو هدایتش کرد. زیر لب زمزمه وار گفت:
-بریم بریم. باز یه تازه وارد اوردن داره سر و صدا راه میندازه. الاناست که بیان بندازنش تو انفرادی.
بابی بیصدا با خودش گفت:
-یه تازهوارد دیگه؟ تو همون سلولی که مایکل هست؟ چرا من نمیشناسمش؟-
⋰*→∙-←*⋱
با یک گوشش صدای نزدیک شدن قدمهای بابی و جوزف رو شنید. با گوش دیگه صدای نفسهای کند بکهیون رو که از قبل هم نامنظمتر و سختتر شده بودن.
از سینهی بکهیون صدایی مثل خس خس بلند میشد. رنگ پوستش پریده بود. لبهای خشک شدهاش رو نیمه باز نگهداشته بود تا شاید بتونه حجم بیشتری از اکسیژن رو تو خودش بکشه.
چانیول با نگاه سردرگمی براندازش میکرد.
و همهچیز بدتر شد وقتی جوزف به حرف اومد:-بابی رو اوردم قربان.
زانوهای بکهیون برای چندمین بار خالی کرد. تنش یخ زد و دنیا دور سرش چرخید. روی بازوهای چانیول که دور کمرش رو احاطه کرده بودن، سقوط کرد.
ESTÁS LEYENDO
Alef ♡ الـــ🌪ـــف [ Season1 ]
Acción-اسمت چیه #تازه_وارد ؟🔪Ꮺ -پارک چانیول🔥 ᭄᭝ -خیلی خب پارک چانیول...اگه میخوای تو این زندان #زنده بمونی باید عضو گروه ما بشی. ما برای اعضا آزمون ورودی داریم🗒 یه #روانی تو سلول چهار هست اسمش بیون #بکهیون ئه⛓ یه چشمش کوره🥀...اگه امشب با چنگالت🍴موقع...