ذ🐚مثلِ《ذهنِ یه دیوونه‌ی باهوش》🌑hh

233 78 22
                                    


صدای "گرومپ" مانندی از بیرون اتاق مدیریت اومد. سر مدیر زندان بالا اومد و به سمت در نگاه کرد.
در اتاقش ناگهانی جلوی چشماش باز شد.
با دیدن مرد جوونی که وارد شد و با قدم‌های آروم و طمئنینه به سمتش میومد، جفت ابروهاش بالا پرید.
گیج و مبهوتانه پلک زد.

مرد جوون با لباس فرم زندانی‌ها کنارش ایستاد. ظرف استیل غذای توی دستشو روی میز گذاشت. صندلی‌ای رو کشید و پشت میز نشست.

با بیخیالی مشغول خوردن شد.
سنگینی نگاه متعجب مدیر رو روی خودش احساس میکرد.
خونسردانه حین جویدن لقمه‌اش به ظرف غذای مدیر نگاه کرد و به حرف اومد:

-میدونی تو زندان جا افتاده که مایکل گوشت نمیخوره.

دستاشو جلو برد و بدون تعارف تکه‌های کوچیک شده‌ی استیک رو از ظرف مدیر برداشت و توی ظرف خودش ریخت.
حین هم زدن گوشت ها و مخلوط کردنشون با برنج ادامه داد:

-ولی در واقع من هر گوشتی رو نمیخورم. اونایی که تو سلف زندانن اصلا مرغوب نیستن!

قاشقش رو پر کرد و بالا برد. بی توجه به چشمای مدیر که رگه‌های سرخ عصبانیت داشت توشون ریشه میزد، با جدیت به خوردنش ادامه داد.

مدیر بعد از چند لحظه تماشای اون نمایش گستاخانه‌ی افسر قد بلند، با حالت هیستریکی تکه تکه خندید.
کلمات پرحرصی از بین دندون‌های چفت شده‌اش بیرون پرید:

-تو درباره من چی فکر کردی که همینجوری سرتو میندازی پایین میای تو اتاقک مدیــ-

سهون حرفش رو قطع کرد و زودتر جواب داد:

-اصلا درباره‌ات فکر نمیکنم!

نگاهش رو از غذاش گرفت و تو چشمای مدیر خیره شد. با جدیت لب زد:

-باید باهات حرف میزدم.

دستای مدیر که تا اون لحظه خشک شده بودن، باز شدن و چنگالش رو روی بشقابش رها کرد.
کمرش رو عقب برد و به صندلیش تکیه زد. سعی کرد خونسردیش رو حفظ کنه.

-چی میخوای بگی افسر اوه؟

سهون که فقط برای چند لحظه متوقف شده بود، دوباره سرش رو پایین انداخت و مشغول خوردن شد.
حین جویدن لقمه‌اش با صدایی که کلفت‌تر شده بود جواب داد:

-دیشب برای ماموریت از سلولم زدم بیرون.

یک دستش رو عقب برد و از توی جیب پشتی شلوارش برگه‌ی کوچیکی رو بیرون کشید و روی میز سمت مدیر هول داد.
لقمه‌ی بعدی رو تو دهنش گذاشت و به روبه‌روش خیره شد و جوید.

مدیر سمت میز خیز برداشت و برگه رو دست گرفت. نگاهی به اسم نوشته شده‌ی روش انداخت.

-این چیه؟ کسی قراره بمیره؟

سهون میدونست پرسش دوم مدیر از روی طعنه و تمسخر بود. چون این حرکت سهون که فقط یک اسم روی میز بذاره شبیه کاری بود که باندهای مافیا میکردن وقتی اسمی رو تحویل میدادن تا کسی اون فردو براشون بکشه‌.

Alef ♡ الـــ🌪ـــف [ Season1 ]Where stories live. Discover now