صدای آزار دهندهی ساعت، اتاق رو پر کرد.
صورت لوهان مچاله شد و دستش روی عسلی حرکت کرد تا ساعت رو لمس کنه. سر انگشتاش جسم آشنای ساعت رو حس کرد ولی قبل از اینکه فرصت کنه خاموشش کنه، اون جسم از دستاش فاصله گرفت.
صدای نامفهومی با حالت اعتراض آمیز از بین لبهاش در رفت. به بدنش کشی داد و خودشو جلوتر کشید. پلکاشو رو هم میفشرد ولی ذهنش هنوز خواب بود. دستشو بیشتر دراز کرد و تو لحظهی آخر، ساعت دوباره عقب کشیده شد.
با خرخری توی گلوش روی تخت غلت زد و غرولند کنان دوباره بدنشو کش اورد.
تلاشش برای بار سوم هم با دورتر شدن ساعتش، شکست خورد. هربار که موفقیت ازش فرار میکرد، صدای ساعت بالاتر میرفت.با حرص صورتش رو توی بالشت کوبید.
حرکت چیز ریزی رو روی شونهاش احساس کرد و بعد صدای ساعت نزدیکتر شد.دقیقا کنار گوشش..
دستشو با حرص بالا برد و محکم روی شونهاش کوبید.
ولی با فضای خالی مواجه شد و حاصلِ ضربهاش فقط سوزش شونهاش بود.چرخی زد و روی کمر خوابید. پاهاش رو بالا برد و تو هوا لگد انداخت. حرصش رو همراه با فریادی تخلیه کرد:
-ایندفعه که دستم بهت برسه میشکونمت.
صدای ساعت بعد از این جملهاش حتی بیشتر و تندتر از قبل شد. انگار میخواست کفریش کنه.
اخم کرد و چشماشو باز کرد و مستقیما تو چشمای ساعت چموش و تخسش زل زد. چشمایی که حالا پر از شرارت بود.
تمام بدنش اندازهی یک کف دست بود ولی صدایی که تولید میکرد، چند تبل رو حریف میشد.
چشمای شیطونش زیر تارهای چتریهای فندقی رنگش جلوه میکرد.
لبخند پهنی زده بود و گوشهای عجیب و بلندش تکون میخورد.
لباس سبز رنگی پوشیده بود و روی شکمش عقربهها ساعت ۷ و ۴۵ دقیقه رو نمایش میدادن.
روی کمر ظریفش کوک کوچیکی بود که از دو طرف به بالها وصل بود.یک جفت بال شیشهای که کمکش میکردن راحتتر و سریعتر فرار کنه و صاحبش رو وادار کنه برای خاموش کردنش دنبالش بره. اینطوری خواب از سر صاحبش میپرید و دیگه قادر به دوباره خوابیدن نبود.
دست کوچیکشو روی عقربههای خودش کشید و لحظهای صدای زنگ خودش رو متوقف کرد.
با شیطنت خندید و لب زد:-بلند شو لوهان. خیلی خوابیدی.
پسر حرصی روی تخت با عصبانیت غرید:
-نمیخوام نمیخوام نمیخواممممم. لعنت بهت من فقط میخوام یه ساعت بیشتر بخوابمممم.
-نمیشه. دیروز و پریروز و پس پریروز و روزای قبل هم همینو گفتی و خواب موندی. تا کِی میخوای اینقدر بینظم باش-
YOU ARE READING
Alef ♡ الـــ🌪ـــف [ Season1 ]
Action-اسمت چیه #تازه_وارد ؟🔪Ꮺ -پارک چانیول🔥 ᭄᭝ -خیلی خب پارک چانیول...اگه میخوای تو این زندان #زنده بمونی باید عضو گروه ما بشی. ما برای اعضا آزمون ورودی داریم🗒 یه #روانی تو سلول چهار هست اسمش بیون #بکهیون ئه⛓ یه چشمش کوره🥀...اگه امشب با چنگالت🍴موقع...