الف🐚مثلِ《آغاز》🌑

1.6K 325 109
                                    

نامه شماره[00]:
هریِ عزیزم...امید دارم حال که این نامه را میخوانی، کریستین، آشپز چاق و محبوبِ زندان، برای نهار سوپ موش درست نکرده باشد. من اصلا دلم نمیخواهد اولین نامه ی مرا به محتویات معده ات آغشته کنی. و البته امیدوارم این نامه قبل از تو به دستِ جیمز و نوچه های بی دست و پایش نیوفتد. وگرنه اولین نفر تو کسی هستی که میمیری! در این لحظه چه باید بگویم؟ بدرود حرومزاده‌ی بی لیاقت.
-اولین یادداشتِ ارسالی بیون بکهیون از آسایشگاهِ "جاسرِن" به زندانِ "جاسریک"
-تاریخ : 23 دسامبر 2012

-7 ژوئن 2020-
پارچه ی خنک و نمناکی روی چشماش بود و پوست گرمِ بدنش رو مرطوب میکرد. حتی از پشت پلک های بسته میتونست روشن بودن فضای دورش رو احساس کنه. نور از پنجره ی مطب، روی پارچه ی نازک میتابید.

صدای همیشه خونسردِ دکتر توی گوشش منعکس شد:
-اون نامه ها رو نگه داشتی؟

-بله. البته بعد از پاک سازی کردنشون. من مجبور شدم همشون رو ضدعفونی کنم.

مکثی کرد و برای توجیهِ آخرین جمله اش، توضیح داد:
-اولین نامه همونطور که اون پیش بینی کرده بود به محض رسیدن به زندان به دست نوچه های جیمز افتاد. جیمز یکی از زندانی ها بود که به بقیه زور میگفت و ظاهرا رئیس زندان باهاش خیشاوندی داشت. جیمز کسی بود که بکهیون رو در مدت زندان بودنش اذیت میکرد. بعد از اون نامه کسی که از بین گروهِ جیمز نامه رو دریافت کرده بود تا چند ماه به شدت مریض بود. بعدها مشخص شد روی پاکت نامه آغشته به روغنی بوده که فقط یکی از ترکیباتش مرگ موش بوده. اصلا کسی به اسم هری توی زندان نبود. اون نامه صرفا بازیِ بکهیون برای انتقام از گروه جیمز بود. میدونست پلمپ نامه اونقدر محکمه که فقط با دندون باز میشه و اونا مجبور میشن برای رفع کنجکاویشون به پاکت دهن بزنن...

پارچه توسط دستای چروکیده ی دکترِ پیر، از روی صورتش برداشته شد.
-میتونی چشماتو باز کنی.

پلک های خیسش رو از هم فاصله داد و چشمای خسته و درشتش رو به نمایش کشید. نگاه دکتر تمام اجزای صورت مرد جوون روی تخت رو از ابروهای خوش فرم و پهنش تا لب‌های پفکیش، از نظر گذروند.

-پارک یول تو وکیلِ درجه یکی هستی ولی حتما میدونی قوانین دنیا از قوانین ارتش سخت گیرترن. کائنات هیچ شانسی برای بردنتون تو این بازی نگه نداشته.

چانیول با خونسردی لب زد:
-بله میدونم آقای چو.

-پس چرا هنوز اصرار داری به اینکار ادامه بدی؟

پاهای بلند و کشیده اش رو از تخت پایین انداخت و حین فرو بردنشون توی نیم بوت های قهوه ای رنگش به آرومی کلماتش رو آزاد کرد:
-چون نیرویی که من رو وادار میکنه بجنگم از نیروی کائنات قوی تره.

⋰*→∙-←*⋱

چند قدم نزدیک تر شد. با دقت و تمرکز بیشتری حرکات پسر کوتاه قد مقابلش رو تماشا کرد. دست های لطیفش جای زخمی نداشت. کبودی ریزی کنار مچش بود که نهایتا میتونست ناشی از برخورد با میز یا در باشه. پوست صورتش صاف و شفاف بود و جای هیچ ضربه ای روش نبود. با چشمای درشت شده و نگاه جست‌وجوگری پرونده های زیر دستش رو برسی میکرد. انگشتش روی خطوط نوشته ها بالا و پایین میشد تا کلمات رو گم نکنه.

Alef ♡ الـــ🌪ـــف [ Season1 ]Where stories live. Discover now