هی دیدین زیاد منتظرتون نذاشتم مثلا😉😂یه نکته راجب چپتر، این جمله هایی که داخل "" هستن، صداهایین که توی فضا میپیچن.❤
Chapter Music:
Hospital For Souls~Bring Me The Horizon
اگه دوست داشتین همزمان با شروع بازی پلیش کنین :)••••••••••••••••••••••••••••••••••
با هدایت دستی که روی کمر سردش نشسته بود، به سمت پرده های ضخیم و بنفش رنگ اون اتاقک کوچیک قدم برداشت.
ذره ذره وجودش تحلیل میرفت اما باید برای نجات جونشون از اون جهنم، تا آخر اون مسیر رو میرفت و اون بازی رو انجام میداد.
میتونست امیدوار باشه تا، زمانی که اون پرده رو کنار میزنه و با حال نامعلومی از اتاقک خارج میشه، با در آغوش کشیدن جسم گرم و نگران لیام، صدای لرزون و هیجان زده ی اون مرد رو بشنوه که کنار گوشش زمزمه میکنه همه چیز تموم شد و دوباره میتونه صاحب جسم خودش بشه...
اما به هر حال امیدواری نسبت به آینده ای نامعلوم، اون هم درست وسط بازی مورد علاقه ی شیطان، پوچ و بی معنی به نظر میرسید!
جرارد: زین
صدای محکم و خش دار اون مرد، قدم هاش رو متوقف کرد و با اخم کوچیک و لرزونی روی پیشونیش، به عسلی های سبز رنگ اون پسر نگاه کرد.
جرارد در حالی که روی صندلی مخصوص بازی نشسته بود، دست هاش رو روی میز در هم قفل کرده بود و با کج کردن سرش به رو به روی پرده نگاه میکرد.
جرارد: هر زمان که نتونستی ادامه بدی، باید کلمه ی رمزو بگی تا از بازی خارج بشی، حواست باشه سر هیچ چیز ریسک نکنی!
ابرو های زین به خاطر جمله ی آخر جرارد، در هم قفل شد و تا خواست جواب اون پسر رو رو به لیام بگه، با شنیدن صدای محکم اما نگران لیام، حرفش رو خورد و دوباره به چهره ی رنگ پریده ی جرارد نگاه کرد.
لیام: اون کلمه چیه؟
جرارد نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به سرانگشت های دستش دوخت و زمانی که دست گرم فرنک روی دست هاش نشست، لبخند کوچیکی زد.
جرارد: Lived
لیام: Lived؟ این کلمه ی رمزه؟پسر، سری به نشونه ی تایید تکون داد و با سرانگشت شستش، بند یکی از انگشت های فرنک رو نوازش کرد.
زین چندین بار زیر لب این کلمه رو با خودش مرور کرد تا به ذهنش بسپاره، هر چند با خودش میگفت به گفتن این کلمه نیازی پیدا نمیکنه و انقدر اون بازی رو ادامه میده تا به آخر برسه و بتونه نتیجه ی دلخواهش رو بابت اون همه تشویش و نگرانی بگیره و دوباره لبخند رو به لب های خشک لیام برگردونه و پسرارو سربلند کنه...
به چشم های برادرش نگاه کنه...
YOU ARE READING
Fade The Nightmare [L.S][Z.M]
Fanfictionدستش رو به سمت اسلحش برد خاطره هاش رو هدف گرفت انگشتش رو روی ماشه فشار داد... و با نوازش های مرگ از خواب بیدار شد!