Chpter Music:
Break in~Halestorm,Amy Lee•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
فکر کنید از زمانی که متولد شدین، تا همین حالا، به یک رنگ نابینا بودین!
همه ی رنگ های دنیا پشت پرده ی چشم هاتون به نمایش در میاومدن ولی؛
بین اون رنگ ها، یک رنگ رو نمیدیدین...با وجود این که صدها رنگ رو برای خودتون دارین، اما بازم تمام عمرتون گوشه گوشه ی جهان رو به دنبال رنگی هستین که توانایی دیدنش رو ندارین.
هر چقدر هم که بینا باشین، باز هم نمیتونین از اون رنگ ناشناخته دست بکشین!
اونقدر به دنبالش میگردین تا یک روزی، زمانی، جایی اون رو پیدا کنین...
یا شایدم، پیدا کردن اون رنگ به قدری دشوار و ناممکن به نظر میرسه، که از تلاش برای یافتنش دست میکشین و حسرت ندیدنش رو با تمام غمی که دارین، میپذیرید.
و حالا فکر کنین درست در اوج ناامیدیتون همراه با معجزه ای به اون رنگ بینا شدین و حالا...
بعد از سال ها اون رو تماشا میکنین.خواسته یا ناخواسته، اون رنگ توی قلبتون جایگاه متفاوتی با باقی رنگ ها پیدا میکنه...
موقع تماشا کردنش به وجد میاید و ساعت ها بهش خیره میشید...
آرزو میکنید کاش تمام جهان به شکل اون رنگ درمیومد تا بتونین سال هایی که برای داشتنش انتظار کشیدین رو جبران کنید.اگر اون رنگ روی یکی از گل های باغچتون بشینه، ناخواسته اون گل عطر و بوی خاص تری رو به خودش میگیره...
اگر اون رنگ صاحب چشم های کسی باشه، ناخوداگاه اون شخص برای شما جایگاه ویژه ای پیدا میکنه...
و شما شاهد این هستین که فقط یک رنگ جدید، احساسات جدیدی رو درونتون بیدار میکنه، که تا به حال تجربه ش نکردید...
زین برای لیام، درست مثل همون رنگ ناشناخته بود که با معجزه ای عجیب و درخشان چشم های لیام رو به خودش بینا کرده بود و حالا قفل نابینایی روح و جسم اون مرد، به روی ناشناخته های زیادی باز شده بود!
"ترس و نگرانی" نام احساساتی بودن که در اون لحظه به جون ذهنو قلب لیام افتاده بود اما...
به خاطر اون رنگ ناشناخته، عطر و بوی خاص تری رو به خودشون گرفته بودنعطر گندیده ی ترس و بوی تلخ نگرانی، حالا شدید تر و کشنده تر در تمام وجودش پخش میشد و راه نفس هاش رو به سختی بند اورده بود.
رنگ از رخسارش پریده بود و با تمام ترسی که به چشم هاش هجوم اورده بود به نگاه غمزده اما مسمم اورسلا نگاه میکرد.
بزاق دهنش رو به سختی قورت داد و تمام تلاشش رو برای نفس کشیدن به اوج خودش رسوند.
"بازی با شیطان"
"شیطان"
"شیطان"
YOU ARE READING
Fade The Nightmare [L.S][Z.M]
Fanfictionدستش رو به سمت اسلحش برد خاطره هاش رو هدف گرفت انگشتش رو روی ماشه فشار داد... و با نوازش های مرگ از خواب بیدار شد!