سلام♡الان چنتا نکته راجبه این چپتر و دو چپتر بعدی میگم: 🥺
1. عکسا و مکانایی که توصیف میکنم، بخشیش ساخته ی ذهنه خودمه و بخشی که داخله عکسا هستش حقیقیه
2. توصیف رابطه ی علامتا و نقاشی ها بخشیش ساخته ی ذهنه خودمه، و شاید واقعی نباشه، یا اصن اون رابطه اینطوری نباشه
3. اتفاقایی که توی هر یک از اتاقایی که چه الان، چه در آینده توصیف میکنم از توی معبد، یا حتا اسمایی که روی افرادش گذاشتم، یا قوانینش، همش تصورات و تخیلات خودمه و شاید واقعیت نداشته باشه
4. بعضی از قسمتا، مثلاً نماد ها یا شرایط شیطان پرستی، روشون مطالعه داشتم و خب واقعین
5. و یه چیز کلی...شیطان پرستا میتونن آدمای خوبی باشن، و خب خودشون این آیین و دین رو انتخاب کردن، هر چند از نظر ما اشتباه...
با این که نقدی نسبت بهم نشده میخوام بگم که قصد توهین بهشون رو ندارم، با وجود اینکه به شدت دینشون رو قبول ندارم...
و نقدای منفیی که راجب مورفان یا باقی اعضا توی فنفیک میکنم به خاطر شخصیت خود اون آدمه، نه چیز دیگه ای...ببخشید که زیاد حرف زدم...😅
بریم برای شروع کردن چپتر❤•••••••••••••••••••••••••••••••••
Chpter Music:
Parasite Eve~ Bring me the horizonمورفان: بازی انجام نمیشه!
نگاه متعجب و پر از سوال زین، به سمت صورت رنگ پریده و پر از ترس لیام برگشت و به خاطر ترس و سرمای تلخی که از چشم هاش منعکس میشد اخم کرد.
جمله هایی که دقایقی پیش و به شکل کاملاً هشدار دهنده ای از بین لب های جرارد بیرون اومده بودن، به شکل سلطه پذیری روی پرده ی ذهنش نقش میبستن و بینایی عقل و منطق اون پسر رو کور و تاریک کرده بودن و جرعه جرعه اصاره ی ترس رو به قلب و روحش مقلوب میکردن.
انگشت های بلند و خوش فرمش، به قدری به خاطر فشار عصبیی که روی ذهنش بود، ناخودآگاه به سمت بیرون کشیده میشد که دست هاش به سفیدی میزدن و لرزش بدی رو ایجاد میکردن.
یکی از دست هاش رو به آرومی به سمت شنل جرارد برد و قسمتی از اون پارچه ی ابریشمی و قرمز رو توی مشتش فشرد.
حتا لحظه ای توان فکر کردن به حقیقی شدن حرف های جرارد رو نداشت و ترسی که به جونش افتاده بود، به قدری چشم ها و قدرت ذهنیش رو احاطه کرده بود که نمی تونست حتا اعتراضی کنه یا چیزی به زبون بیاره..!
با نهایت درموندگی که درون گوی های شکلاتی رنگش موج میزد، به چهره ی گیج و نگران زین چشم دوخت.
و یک لحظه نگاه به امواج سرد و ناقص و خش دار چشم های زین کافی بود، تا چشم های زیباش یا لایه ی شفافی از اشک پوشیده بشن...
YOU ARE READING
Fade The Nightmare [L.S][Z.M]
Fanfictionدستش رو به سمت اسلحش برد خاطره هاش رو هدف گرفت انگشتش رو روی ماشه فشار داد... و با نوازش های مرگ از خواب بیدار شد!