موقع نوشتن و تایپ کردن این چپتر به این آهنگ گوش دادم...(حالا لطفن کسی به روم نیاره دو شبانه روزه دارم بهش گوش میکنم😐) خلاصه که اگه دوست داشتین موقع خوندنش بهش گوش کنین🥺Lithium
Evanescence••••••••••••••••••••••••••
بازتاب صورت زیبای اون پسرِ الهه نما داخل آینه افتاده بود.
لب های صورتی رنگ و خوش فرمش بی هیچ حالت خاصی، در نهایتِ دل فریبی روی هم قرار گرفته بودن.
ته ریشای بور و نرمش، جذابیت صورتش رو دو چندان کرده بود و ابروهاش، به زیبایی روی پیشونیش خم شده بودن تا ترکیب اون چهره ی دلنشین رو درخشان تر کنن.سرهمی سورمه ای رنگ و براقی پوشیده بود که به بهترین شکل ممکن روی تنش نشسته بود، قسمتی از سینه ی محکمش با موهای بور و کمی که داشت، از لبه های باز لباس آشکار شده بود و جوهر سیاه رنگی که تتوی پروانه ی پر مفهومی رو روی قسمت بالایی شکمش به وجود آورده بود، به خوبی روی پوست شیری رنگش جلوه میکرد.
زنجیر نقره و براقی روی گردنش نشسته بود و درون هر چشمی که نگاهش میکرد، میدرخشید.
موهای موج دار و بلندش، صورت کشیده و زیباش رو قاب گرفته بودن و فرهای درشتی که در انتهای اون موج های قهوه ای رنگ، روی شونه هاش به حالت بی نظم و زیبایی پیچ خورده بودن، میتونستن به راحتی دل هر موجودی رو به لرزه بندازن...
انگشت های ظریفی به آرومی لابهلای ابریشم های مجعدش حرکت میکردن و به اون ها حالت قشنگ تری میبخشیدن.
اما چیزی توی صورت درخشان و بی نقص پسر وجود داشت که با غرور به بقیه اجزای صورتش فرمانروایی میکرد، و اون، چشم های سبز و افسونگری بودن که قلب هر مخلوقی رو به سجده وادار میکردن.
چشم هایی که نگاه کردن بهشون، درست مثل سقوط از آسمون تاریک، به قعر سرزمینی از جنس زمرد بود که درگیر جادوی خاصی از افسانه ها شده و هاله ی طلایی رنگی در حال محافظت از اون بود.
ولی...چیزی در مورد اون چشم ها درست به نظر نمیرسید!
نوک قلعه های سرزمین زمردی، دیگه به هیچ دلیلی نمیدرخشیدن، و به جاش در شعله های آتیش کهنه ای سوخته بودن و حالا...
فقط انبوهی از خاکستر رو به جا گذاشته بودن.
YOU ARE READING
Fade The Nightmare [L.S][Z.M]
Fanfictionدستش رو به سمت اسلحش برد خاطره هاش رو هدف گرفت انگشتش رو روی ماشه فشار داد... و با نوازش های مرگ از خواب بیدار شد!