صدای نفس های تیز و نامنظم اون دو مرد، سکوتی که توی اتاق سرد و تاریک معبد، مثل جوهری داخل آب پخش شده بود رو بیشتر و پررنگ تر به رخ میکشید.
هوا برای نفس کشیدن خیلی سنگین شده بود.
انگار که وزنه ی خیالی و نامرئی روی ذرات هوا افتاده بود و اون جا رو غیر قابل تحمل و پر از فشار کرده بود.نفس های ترسیده و پر از درد و پر فشار اون دو مرد، مثل زوزه ی پر از التماس گرگ زخم خورده ای، به گوش میرسیدن.
تا زمانی که چراغ های کم نور اون اتاق یکی یکی روشن شدن و انگار، با روشن شدن اون چراغ ها، حواس لیام و جرارد سرجاشون برگشت و تازه تونستن درد شدید و غیرقابل تحملی که توی دست ها و سینه هاشون پیچیده بود رو احساس کنن.هر دو فریاد خش دار و پر از دردی کشیدن و لیام از سوزش شدید دستش زیر لب غرید و سعی کرد دستش رو تکون بده.
اما تلاش بی نتیجه ش فقط باعث شد خورد شدن استخون هاش رو، با درد شدیدی که توی دست هاش پخش شد، تجسم کنه.
چشماش از شدت گریه میسوختن اما به خاطر سوزش دستش، هنوز هم گریه میکرد و زیر لب با ناله غر میزد و جرارد رو مخاطب حرف هاش قرار میداد.
لیام: این...این لعنتی چرا انقدر میسوزه؟
جرارد: دستت رو پر قو نیستش که! رو اسید گذاشتیش!
لیام: نمیتونم تکونش بدمممدر انتهای حرفش با درد گریه کرد و به خاطر فشاری که ناخواسته روی دست آسیب دیدش انداخته بود فریاد بلندی کشید.
با شنیدن فریاد بلند لیام و زمزمه ی پر از حرص جرارد، فرنک با هول و نگرانی به سمت میز دوید با نگاهی ترسیده و گیج به چهره ی رنگ پریده و خیس از عرق جرارد نگاه کرد و با نگرانی اسمش رو زیر لب صدا زد.
فرنک: ج..جی
جرارد: کمکش کن فرنک...خیلی آسیب دیده
فرنک: و..ولی
جرارد: لطفا
فرنک: خفه شو خب میخوام کمکش کنم ولی نمیدونم چی کار کنم!
جرارد: دستشو......سرفه های خشکش باعث شد حرفش رو بخوره و هوا رو با ولع و فشار به داخل ریه هاش بکشه.
جرارد: بدون این که...از این حالت درش بیاری...آروم بذارش.....بذارش رو دست خودت.....از پشت بلندش کن تا بتونه رو پاهاش وایسه...
فرنک: خ..خباون پسر با احتیاط کامل، کاری که جرارد ازش خواسته بود رو انجام داد و هر زمان که لیام از درد و بی حسی زیر لب فحش میداد و ناله میکرد، چهرش رو جمع میکرد و سعی میکرد محتاط تر اون رو از میز دور کنه.
لیام: میشه...آی...میشه این مایع رو از رو دستم پاک کنی؟
فرنک با هول سر تکون داد و یک طرف شنلش رو از تنش بیرون کشید و با احتیاط دور دست آسیب دیده و لرزون لیام پیچید و اون مایع سیاه و لزج رو از روی دست دردناکش پاک کرد.
YOU ARE READING
Fade The Nightmare [L.S][Z.M]
Fanfictionدستش رو به سمت اسلحش برد خاطره هاش رو هدف گرفت انگشتش رو روی ماشه فشار داد... و با نوازش های مرگ از خواب بیدار شد!