TOW

730 253 103
                                    

○° L ●•

زمان حال

به برگه ای خالی از حروفِ سر هم بندی شده نگاه کرد...
خطوطِ راست و موازی کمرنگی که داشت، کاملاً برای به قلم درآوردنِ افکارِ درهم و برهمش آماده بود.اتاقِ ساده و زیبا بود.

درست رو به روی واحدِ کوچک و جمع و جورِ جونگده و بکهیون!

وقتی با اشتیاق کلید آپارتمان رو جلوی صورتش گرفته بودند،به خودش اجازه نداد التماسی که تو نگاهشون موج میزد رو پس بزنه و با ایده ی مستقل زندگی کردن وحشتی دوباره به جونِ اطرافیانش بندازه...

اون طور که به نظر میرسید،بکهیون هر لحظه منتظرِ سر ناسازگاری گذاشتنِ جونگین بود تا قالب تهی کنه و از نگرانی بیهوش بشه!!

پسرکِ کم رو و بی تجربه ی قدیمی،اونقدر بزرگ شده بود که با قلبِ مهربونش نگرانِ جونگین باشه و مسئولیتِ زندگی مستقل رو به عهده بگیره...

جونگین هنوز هم باورش نمی¬شد که بک با خانواده ش زندگی نمی¬کنه ...البته که 7  سال زمان کمی برای به هم ریختنِ دنیا نیست!

7 سال...
دوباره از روی برگه سر بلند کرد.
از پنجره ای که هنوز پرده ی مناسبی نداشت نگاهی به آسمونِ آبی و ابر های سفید انداخت.

کش و قوسی رو صندلیِ چوبی و سختِ میز تحریر به کمرش داد و به سمتِ نقاشیِ نیمه کاره ای که سمتِ مقابلش روی چهارپایه منتظر بود برگشت.

برای فراموش کردنِ سهون تلاشِ به درد بخوری نمی¬کرد و با نقاشی کشیدن در حالِ به صلابه کشیدنِ روح و روانِ خودش بود. چه کاری از دستش بر می اومد؟!دوباره به موادِ مخدر و توهمات ِشیرین رو بیاره؟ سمتِ هیچ مجسمه و تابلو و هنرمندی نره؟

سخت به نظر میرسید و خب... غیر ممکن نبود...اما...
میتونست چشم هاش روی هر چیز سبز رنگی ببنده؟
با گرفتنِ هوا و باریدنِ بارون چیکار می¬کرد؟

میتونست به آهنگِ مورد علاقه ش گوش نده و تا آخر عمر از هیچ خیابونی نگذره؟ میتونست اخبار و روزنامه ها یا تابلو های تبلیغاتی رو هم نادیده بگیره؟
قلم رو رها کرد و با خودش زمزمه کرد...

-کی اهمیت میده!!
رو به روی نقاشی ایستاد و با نگاهی خیره،به پسری که بهش پشت کرده و در حالِ تماشای منظره ی زیبای شب بود نگاه کرد. سایه¬ ی سیاه رنگی که رو به هرج و مرجِ شهر ایستاده بود.

رودخونه در دوردست ترین نقطه¬ی نقاشی، زلال بود و طرح های مواجی که داشت نرم و جاری حرکت می¬کرد ولی جریانِ اب خروشان و خطرناک به نظر میرسید.موج ها زیرِ چراغ های شهر میدرخشیدند.

از پروازِ رشته های سیاه و بلندِ موی پسر ،جهتِ باد به راحتی قابل تشخیص بود.تنها قسمتِ نیمه تمامِ نقاشی به دست های پسر مربوط میشد و جونگین هنوز تصمیمی برای دست ها نگرفته بود.

[COMPLETED]•⊱ BEFORE U GO ⊰• (SeKai chanbaek)Where stories live. Discover now