ELEVEN

502 203 79
                                    


حال

احتمالاً مبارزی شکست ناپذیر، لجوجانه و پیاپی به شقیقه هاش مشت میزد...یا به دلیلی محتمل تر، بعد از حمله ای عصبی مغزش در حالِ نبض زدن بود...

به هر حال دیر یا زود باید چشم باز می کرد و با واقعیت رو به رو می شد...

پس همین کار و کرد و به جای سقف ِسبز رنگی که انتظار داشت، سقفی سفید پس ِپلک های جمع شده ش ظاهر شد و لکه هایی خاکستری جلوی دیدش چشمک زدند...

-شب خوش!
با شناختن ِصدای آیو اخمی که به خاطر سوالات ِتو ذهنش شکل گرفته بود از بین رفت و نفسی عمیق کشید.

-جونگینی؟
به سمت قیافه ی نگران بکهیون چرخید و سر تکون داد...

جونگین-خوبم!
آیو-اینطور نیست!
جونگین-تو این کشور به این بزرگی، دکتر دیگه ای نبود که منو اینجا آوردی؟

با بدخلقی به آیو کم محلی کرد و منتظر جواب بکهیون موند...

بک- واقعاً هول شده بودیم فقط ...شماره ی نونا به ذهنم رسید و بعدش چان...سریع ترو گذاشت تو ماشین اونهیوک هیونگ و بعد...ما..

آیو-بکهیون عزیزم...میشه تنهامون بذاری؟
جونگین-این کارو نکن! میخوام برم خونه!
آیو-پس برگشتیم به شش سالگیت! جالبه!
جونگین-بک...کمکم کن بلند شم!
آیو-امشب هیچ جا نمیری!
-کی میتونه مجبورم کنه؟!

آیو با خونسردی پرونده ی پسر رو بالا گرفت و امضای متاسفانه آشنایی رو نشونش داد...

آیو-دکتر کیم شخصاً معاینه ت کرد و دستور اکید داد تا 48 ساعت تحت مراقبت باشی!

جونگین نمیتونست با واکنشی فراتر از چشم غره رفتن به اون امضای ترسناک مخالفتِ خودش رو با تصمیمی که بدون حضورش گرفته شده بود اعلام کنه...

اگر از تختی که مثل سنگ روش افتاده بود فاصله می گرفت کیم هیچول تا آخر عمر به همون تخت زنجیرش می کرد...

دکترِ دیکتاتور این قدرت رو تمام و کمال در اختیار داشت!

جونگین-بک! کمک کن بشینم!

بکهیون سریع به سمتِ پسر رفت و با احتیاط بلندش کرد و بالشی اضافه پشت ِ کمرش گذاشت...زیر چشمی جنگ نگاه ِخیره ی جونگین و آیو رو تحت نظر داشت.

هیچ کدوم پلک نمیزدند و انگار فقط به اندازه ی حضور بکهیون با ریز ریز کردنِ همدیگه فاصله داشتند.

بکهیون-بهتری؟ یادت میاد چی شد؟ یهو از هوش رفتی...
جونگین-آخرین چیزی که یادمه دعوای تو و چان بود!
بک-نه...تو داشتی چمدون¬ها رو جا¬به¬جا می کردی که...
-چانیول چی می گفت؟
-خودتو نگران نکن ما...
-منظورش از اینکه زندگیتو خراب کرده چی بود؟!
-جونگین ما واقعاً...
-بکهیون!!! الان تنها چیزی که نباید راجع بهش حرف بزنیم منم!
-خب...درسته معذرت میخوام!

[COMPLETED]•⊱ BEFORE U GO ⊰• (SeKai chanbaek)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt