بدترین اتفاقی که می تونست بیفته؟ از دست دادن ِتعادلش بود و همین اتفاق درست وقتی سعی داشت به خودش امید بده افتاد!
تعادل ِدوچرخه رو از دست داد ولی قبل از اینکه با چشم¬هایی که محکم به هم می فشرد آسفالتِ خیابون رو ملاقات کنه، بینِ زمین و هوا معلق موند و به حالت اول برگشت.
-گفتم جلو رو نگاه کن نه پدال رو!
لحنِ شوخِ سهون به اندازه ی زاویه ی 90 درجه ی آفتاب جونگین رو اذیت می کرد. و اصلاً اهمیتی نداشت که همین الان نجاتش داده بود...کلاهِ ایمنی به اندازه ی کافی اذیتش می کرد و به اصرار سهون زانو بند و محافظ آرنج و مچ بند بسته بود که حرکاتِش رو کندتر می کردند.
جونگ-گفتم این مسخره رو لازم ندارم!
-همه ی کسایی که برای بار اول سوار دوچرخه میشن این رو لازم دارن...نگاه...و به دختر بچه ای 3 ساله که کنار رودخونه رو دوچرخه ی صورتی رنگ این طرف و اون طرف می رفت اشاره کرد. جونگین با دیدنِ این صحنه عصبانی تر شد...
نه به خاطرِ مقایسه شدنش با بچه ها، به خاطر اینکه دخترک سریع تر از خودش بود!
لبخند ِسهون با نگاهِ برزخیِ پسرِ کوچک تر خودش رو جمع و جور کرد ولی شیطنت چشم های خندونش بی-شرمانه جولون می داد.
جونگین و کلاهِ سبزی که با رنگِ شلوارِ کوتاهش هماهنگ بود و اون پیراهن ِسفید رنگ ، بدون ِمهارتِ دوچرخه سواری هم بهترین به نظر می رسید.
نه فقط تو پارکِ کنار رودخانه ی هان بلکه تو تمامِ پارک های دنیا...سهون بارها این مسئله رو گوشزد کرد و هر بار ضربه¬های پسر ِکوچکتر محکم تر شد!
استاد عمداً لباسی درست همرنگِ شلوارِ پسرک پوشیده بود و این تصمیم ارزشِ به جون خریدنِ نگاه قضاوت-گرِ جونگین رو داشت... و غر زدن های نا تمومش و البته لگدی که به موتور سهون زده بود!!
از رفتار های کلیشه ای زوج های عاشق متنفر بود و نمی دونست چندین بار باید سهون رو مواخذه کنه تا این عادت از سرش بیفته!
جونگ-باید تنها میومدم...تو بلد نیستی چیزی یاد بدی!
-می دونی داری با کی حرف میزنی؟
-اینکه یه موتور سوار ِماهری دلیل نمیشه دوچرخه سوار خوبی باشی.
-اصلاً نمی فهمم چرا می خوای الان دوچرخه سواری یاد بگیری... سه روزه داری تمرین می کنی...
-تو که همیشه نیستی...
-هوم؟!
-نمیشه که همیشه تو منو برسونی... شدی راننده ی من! از خونه به استودیو، از استودیو به اتاق تمرین، از اتاق تمرین به مدرسه و از مدرسه به خونه و دوباره از خونه به استودیو!!
-جونگین من همیشه...میخواست جمله ش رو ادامه بده...
"همیشه اینجام و هیچ وقت خسته نمیشم...من همیشه هر جایی بخوای میرسونمت و محاله تنهات بذارم...همیشه"
YOU ARE READING
[COMPLETED]•⊱ BEFORE U GO ⊰• (SeKai chanbaek)
General Fiction⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن Before U Go | قبل از اینکه بری... کاپل: سکای، چانبک (فرعی) ایونهه (فرعی) ژانر: رئال،رمنس،درام نویسنده: LA7 "همیشه فکر میکردم چیزی بینِ اون لبخند ها کمه... اونقدر خوب نقش بازی میکردی که فقط منی که تمام و کمال...