- عاشقانه ست!
-شروع نکن...
-جدی میگم... میتونم با حرفاتون کتاب بنویسم یا شعر بگم ... یه عنوان براش انتخابکن.
- تو احمقی؟ نه من احمق ترم که این چیزا رو بهت گفتم.جونگین با حرص کلمات رو همراه دود سیگار بیرون فرستاد ...دوباره پکی عمیق به پنجمین نخی که برای دود کردن ِاین بعد از ظهر خسته کننده انتخاب کرده بود زد.
نور ملایم و طیف گرم رنگ بندی اتاق فضا رو مثل همیشه کوچکتر و خصوصی تر از حد معمول نشون میداد .
انگار دور میز ، گوشه ی یک کافیشاپ دنج نشسته بودند، نه مطب دکتر...آیو عینکش رو برای سومین بار از ابتدای ملاقات تمیز کرد.
آیو-یه فیلم با همین اسم برامون نساختن؟
- نه احمق نیستی... جادوگری... باورم نمیشه همه رو برات تعریف کردم . چطور اینکارو میکنی؟
- تکنیک های خاصی بلدم . این شغل منه، من یه هنرمندم ... قبول داری؟جونگین کلافه نفس کشید و با بی قراری جاش رو تغییر داد ولی این واکنش هم مانع لحن آزار دهنده ی زن نشد.
آیو- پس تو این دو هفته ای که خبری ازت نبود داشتی به معشوقه ت فکر می¬کردی ...
جونگین سکوت رو ترجیح داد ...
- از اون موقع ازش خبری نشده ؟ باهات تماس گرفته؟
جواب منفی بود ...
-تو چی؟
جونگین دوباره سر تکون داد ...آیو-جونگین...
کمی به سمتِ زانو خم شد و دست هاش رو تکیه گاهِ چونه¬ی تیز و ظریفش کرد.آیو-چه حسی داشتی؟! اولین بار بود که بعد از این همه سال...سهون رو دیدی، بهم بگو... چه حسی داشت؟
قبل از تموم شدن ِسوال، نوبت به نخ ششم رسیده بود.
جونگ-نمیدونم... شاید خودمو با خودم تو اتاق نبرده بودم. انگار از یه جای دیگه داشتم نگاهش می کردم. من... حسی نداشتم.
آیو-به چی فکر می کردی؟
-موهاش... بلند شده!
-دلت می خواست چیکار کنی؟
-اشک هاش و ... پاک کنم!صدایی در نتیجه¬ی شوکِ ناگهانی از گلوی زن ِریز نقش بلند شد. کوتاه و کم جون، ولی اونقدر نزدیک به هم نشسته بودند که نگاهِ جونگین دست از سرِ جاسیگاری ِنیمه پر برداره...
آیو-اوه سهون... گریه می کرد؟!
نگاهِ پسر رنگِ بی تفاوت ِخودش رو از دست داد و هدف دار تر از چند لحظه ی قبل، جدی شد.
آیو-باورم نمیشه... شاید فقط خیالاتی شدی!
-چرا قبل از اینکه فکر کنم حرف می زنم؟
-چی خبره جونگ؟! اگر از علاقه ی مخصوصی که بهم داری مطمئن نبودم فکر می کردم می خوای زنده به گورم کنی... این نگاه ترسناک و کجا تمرین کردی؟
-درست حدس زدی... هیچ موجود ِزنده ای غیر از من نباید این راز رو بدونه...
-انگیزه ی خوبی برای قتل داری!
-باور کن... برای کشتن ِتو نیاز به انگیزه نیست!
-پس داری از معشوقه ت محافظت می کنی!
-اگر حرفِ آخری داری ب...
-خدای من ... تغییر شغل دادم؟ شدم مشاور ازدواج ...
با نگاه خطرناک جونگین کمی صاف تر نشست .
-اوه ببخشید ... حواسم نبود ازدواجتون اینجا غیر قانونیه!
YOU ARE READING
[COMPLETED]•⊱ BEFORE U GO ⊰• (SeKai chanbaek)
General Fiction⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن Before U Go | قبل از اینکه بری... کاپل: سکای، چانبک (فرعی) ایونهه (فرعی) ژانر: رئال،رمنس،درام نویسنده: LA7 "همیشه فکر میکردم چیزی بینِ اون لبخند ها کمه... اونقدر خوب نقش بازی میکردی که فقط منی که تمام و کمال...