○° L ●•
زمان حال
پک ِعمیقی به سیگارِ نیمه سوخته¬ زد و همونطور که پاهاش رو لبِ پشت ِبوم تکون میداد به چراغ¬های روشن ِخیابون دل داده بود که با روشن تر شدن ِهوا کمرنگ می¬شدند.
هوا نیمه ابری بود و نمیشد بالا اومدن ِخورشید رو مثل ِروز گذشته تشخیص داد. امسال پاییز زودتر از همیشه پوز تابستون رو به خاک مالیده بود.
طعم آشنا و حس ِ هیجان انگیز ماریجوانای به ته رسیده رو برای آخرین بار با تمام ظرفیتی که ریه هاش داشت بلعید...با مکثی قابل ِپیش بینی ماده¬ی مخدر رو حبس کرد و بعد از سو استفاده از حس ِاعتیاد آورش دودش رو تو هوا پخش کرد.
همه چیز به دوران افتاده بود. مسلماً از خود بی خود شدن تو موقعیت ِخطرناکی که داشت، در حالی که تو فاصله¬ی هفت طبقه ای از سطح ِزمین قرار داشت انتخاب ِعاقلانه ای نبود ولی جونگین عاقل به حساب نمی-اومد... حداقل نه از دید ِبقیه...
سهون-باز شروع کردی؟
جونگین-دلتنگ بودم!
-دلتنگِ من؟!
و با لبخند ِشیطنت آمیزی صورتش رو اونقدر خم کرد که جلوی دید ِجونگین به شهر ِ سحر خیز رو گرفت.
جونگین-دلتنگِ این حس!سهون-به سختی ترکش کردی...این چه معنی میده؟
-ترک کردن اصلا آسون نیست...همه مثل تو کنار گذاشتن رو بلد نیستن!
-پس ضعیفی!
-همین یه بار...دیگه نمیکشم!
-باز هم حرف¬های دو پهلو!
عطرِ سرد و خاصِ سهون رو حس میکرد که حتی رایحه¬ی قویِ ماریجوانا نتونسته بود بهش غلبه کنه...
سهون-این لعنتی رو دیگه نمیکشی یا ...
-این لعنتی رو!
-برات خوب نیست...جونگده رو ناراحت میکنی...دوباره!
-خوابم نمیبرد...
-انقدر بهونه نیار...
-یه چیزی اینجا...عجیبه! تو اینطور فکر نمیکنی؟!
-معلومه که نه!
-ولی...سهون!
-ببینم دو تا شاخ ِ طلایی رنگ رو سرم در اومده؟ چرا اینطوری نگاهم میکنی؟
-تو اینجا نیستی نه؟سهون فقط لبخند زد.
جونگین-میدونستم...
-چطور فهمیدی؟
-آسمون سبز رنگه!
-اوه!
-و من تقریباً... تو حال ِخودم نیستم...
-باهوشی!
-و تو خیلی باهام مهربونی!به آسمونِ سبز و خاکستری نگاه کرد...
جونگین-میگن من تو رو به وجود آوردم!
سهون-خب که چی؟
-یعنی الان با اراده¬ی من اینجایی...حتی من خواستم به آسمون نگاه کنی!
-جز تو کسی به این فکر نمیفته؟که به آسمون نگاه کنه؟
-میگن حرف¬هایی میزنی که دلم میخواد بشنوم!
-من همیشه این کارو میکردم...هر روز بهت میگفتم دوسِت دارم اینطور نیست؟
-می¬گفتی...
-پس مشکلی نیست!
-اتفاقاً مشکل همین جاست!!سهون سکوت کرده بود... جونگین به سکوت احتیاج داشت و به پرواز... میخواست رها باشه...
جونگین-تو همیشه از اراده حرف میزدی... از اینکه ما آزادیم. من چرا... اینطور گیر افتادم؟
VOUS LISEZ
[COMPLETED]•⊱ BEFORE U GO ⊰• (SeKai chanbaek)
Fiction générale⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن Before U Go | قبل از اینکه بری... کاپل: سکای، چانبک (فرعی) ایونهه (فرعی) ژانر: رئال،رمنس،درام نویسنده: LA7 "همیشه فکر میکردم چیزی بینِ اون لبخند ها کمه... اونقدر خوب نقش بازی میکردی که فقط منی که تمام و کمال...