-تو یه شیطون کوچولویِ به تمامِ معنایی!
پاهای کوتاه و تپلو رو تو هوا تکون داد و همونطور که به جونگین خیره بود با لب های خیسی که لجوجانه انگشت ِشصتِ ش رو می مکید لبخند زد.
جونگ- فسقلیِ خرابکار!
پسرِ کلافه چند بار سالنِ چوبی رو با قدم های بلند متر کرد و موهاش رو به هم ریخت...
نزدیک بود عقلِ ش رو از دست بده! وی وی روی مبل درست کنار ِبچه نشسته بود و اجازه می داد دمِ پشمالوش بینِ دستِ سفید و بی نهایت کوچولوی پسرِ پنج ماهه گیر بیفته...
هر دو بی اهمیت به غوغای افکارِ جونگین مشغولِ لذت بردن از سکوت ِبعد از ظهر بودند.
بچه وی وی رو رها کرد و برای چندمین بار سعی کرد جورابش رو از پا در بیاره و صدایی از نارضایتی از گلوش بلند شد. با قیافه ی طلبکاری به جونگین نگاه کرد و پاهای کوچولوش رو به سختی بالا آورد و با دست گرفت.
جونگ-سهوووووووووووووووووووووون!
*. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .*
دو ساعتِ قبل
بعد از طلوعِ خورشید از موج های آروم و رام شده¬ی دریا دل کنده بودند و نزدیک ظهر، قبل از شدید تر شدنِ بارش ِبرف به کلبه رسیدند.
جونگین قبل از گذروندنِ پله های چوبی، چند نفسِ عمیق کشید. اولین چیزی که با نزدیک شدن به خونه توجهش رو جلب کرد دودِ غلیظی بود که از دودکش بلند می شد...
مطمئناً دونگهه و اینهیوک انتظارش رو می کشیدند.باید چند دست لباس،شارژر و از همه مهم تر وی وی رو برای ادامه ی جهانگردیِ چند روزه با خودش می برد. آمادگیِ روبه رو شدن با کسی رو نداشت ولی مجبور بود به خونه برگرده...
دستی دورِ کمرش پیچیده شد و با فشارِ سبکی قدم گذاشتن روی آخرین پله رو آسون تر کرد. به سمتِ سهون برگشت و لبخندِ کوچیکِ پسر به لب های خودش سرایت کرد.
سهون حرفی نزد، با این حال جونگین سری تکون داد و در رو باز کرد...
گرمای خونه ، رایحهِ ی چوبِ سوخته و عودِ مخصوصی که هر روز کنار ِپنجره روشن می شد به گونه های یخ زده ش جونی دوباره داد.سهون-سلام!
دونگهه روی کاناپه ی مخملی و سبز رنگِ کنار ِشومینه نشسته بود و وی وی رو نوازش می کرد. به محضِ دیدن ِجونگین دستپاچه بلند شد و سگِ پشمالو به سمت ِورودی دوید و به جای خوش آمد گویی به صاحبش به پای سهون تکیه داد و روی دو پا بلند شد.
با خوشحالی دمی تکون داد و پارس کرد.جونگ-خائن!
زیرِ لب زمزمه کرد و باعث شد نیشخندی رو لب های پسرِ بزرگ تر که برای نوازش وی وی روی زانو نشست نقش ببنده...
YOU ARE READING
[COMPLETED]•⊱ BEFORE U GO ⊰• (SeKai chanbaek)
General Fiction⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن Before U Go | قبل از اینکه بری... کاپل: سکای، چانبک (فرعی) ایونهه (فرعی) ژانر: رئال،رمنس،درام نویسنده: LA7 "همیشه فکر میکردم چیزی بینِ اون لبخند ها کمه... اونقدر خوب نقش بازی میکردی که فقط منی که تمام و کمال...