SIXTEEN

449 186 69
                                    

-هیونگ...جونگین هیونگ...هِی...هیونگ؟!

درحال ِسقوط بود...با نهایت ِ سرعت روح ِلمس و بی اختیارِش آسمون رو شکافت و با صدای لوکاس به طبقه¬ی اولِ کلبه برگشت... به نظر می¬رسید برای مدتی کوتاه به خواب رفته و وقتی نگاه ِخیره ش رو از شمع تولد 26 سالگی گرفت، چشم¬های منتظر بقیه بهش دوخته شده بود.

لوکاس-الان... فوت کن.آرزو کردی؟

کاری که خواسته بودند رو انجام داد و اتاق با صدای موسیقی و تشویق منفجر شد.

یکی از بهترین روزهای زندگی¬ش رو با جمع ِمورد علاقه¬ش جشن می¬گرفت.

خوشحالم...

کلمه ای که از لحظه¬ی ورود مدام با خودش تکرار می¬کرد.همین تاکید جلوی فرار پسر رو می-گرفت. باید هر چه سریع تر به اتاق بر می¬گشت و زیرِ پتو پناه می¬برد. جایی که حضورِ هیچ کس رو حس نکنه... آیو اسمِ این عادت رو افسردگی گذاشته بود ولی جونگین به «خستگی» اعتقاد بیشتری داشت.

دکتر برای کنفرانسِ علمی خارج از شهر بود و در کمالِ تعجب جونگین جای خالی دختر رو حس می¬کرد. می¬تونست قیافه ی از خود راضیش رو تصور کنه که رو صندلیِ تک کنار پنجره نشسته و در حالیکه گیلاس¬ مشروب رو به لب تکیه داده، جوری به جونگین زل می¬زنه که انگار از همه چیز خبر داره...از همه چیز...

ولی صندلیِ سبز رنگ خالی نبود...سویونگ با لباس رسمی همیشگی و نگاه غیر قابلِ نفوذی که داشت منتظرِ به پایان رسیدنِ مراسم بود. جونگین هنوز نمی¬دونست سرپرست آسایشگاه و لوکاس چطور سر از جشن ِتولد عجیب و غریبش در آوردند... عجیب و غریب چون عقربه¬ی کوچک ساعت هنوز به 9 صبح نزدیک هم نبود.

لوکاس با هیجان جعبه ی بزرگی جلوی صورت ِپسرِ گیج گرفت.

لوکاس-بازش کن...بدو!

بک-تولدت مبارک!

چانیول با حرکت ِعجیبی بک رو بین ِبازوهاش پنهان کرد و تا جاییکه می¬تونست از لوکاس فاصله گرفت. نگاه ِمشکوک¬ش لحظه¬ای پسر ِکوچکتر رو رها نمی¬کرد و همین رفتار اونقدر کای رو سرگرم کرده بود که متوجه نزدیکیِ جونگده نشد و وقتی به خودش اومد که کار از کار گذشت.

جونگده بعد از بوسه¬ای که به موهای پسر زد برای پنجمین بار تکرار کرد.

-تولدت مبارک جونگینی!
لوکاس-بازش کن!

این بار بلند تر درخواست کرد و به سمت ِصندلیِ خالی کنار ِجونگین پرید... چشم¬های چانیول تا درشت ترین حالت ِممکن گشاد شد و با رنگی پریده به سمت سویونگ برگشت.

چان-این حالت ها عادیه؟!

قبل از اینکه سویونگ جوابی بده بکهیون پسر رو به سمتِ آشپزخونه هول داد.

بک-ما نوشیدنی هارو میاریم!

چان کمی خم شد و کنار گوش بک زمزمه کرد.

[COMPLETED]•⊱ BEFORE U GO ⊰• (SeKai chanbaek)Where stories live. Discover now