SEVEN

493 211 82
                                    

نمیدونست چرا اعتراضی نکرده و اجازه داده جونگین با زیر پوشِ نازکی که به زور بدنش رو میپوشوند برگرده...

پیرهنی که بهش کادو!! داده بود رو دور ِکمرش بست و با همون زیرپوش از وسط کمپ گذشته بود.سهون حتی نمیدونست چرا عصبانیه!

سهون-دوباره بهم کم محلی کن...آره...بالاخره با آستین همون پیرهن خفه ت میکنم!!
بلند بلند با خودش حرف میزد...خورشیدِ نارنجی رنگ دیر یا زود پشتِ تپه ناپدید میشد...

دوباره چوب های شعله ور رو جابه جا کرد و در حالیکه صورتش از گرما سرخ شده و عرق کرده بود، ایستاد و کمی از آتیش فاصله گرفت.

با پشتِ دست پیشونیش رو پاک کرد و ناخواسته ردِ سیاهی بالای ابروش کشیده شد . درست شبیه لکه ی تیره ای که روی گونه داشت!

جونگین با چندین شاخه ی خشکیده بهش نزدیک شد و همه رو کنارِ آتیش رها کرد.

جونگین-مزخرفه!
سهون-کسی مجبورت نکرد بمونی! میتونستی مثلِ بقیه بری گردش و انقدر غر نزنی!
-نه!
-ببین...میشه بری کنار بشینی و عصبانیم نکنی؟ یا لباس بپوشی؟
-پوشیدم!

سهون نگاهی به سر تا پای پسر انداخت.بالاخره بعد از اینکه کلِ روز رو با اون زیرپوش خودنمایی کرده بود پیرهنِ سبز رنگش رو بدونِ بستنِ دکمه ها پوشیده بود!! بدونِ اون زیرپوشِ لعنتی!

سهون-سرما میخوری!
-انقدر تو کارِ بقیه دخالت نکن!
چوبِ نازکی که تو دستِ سهون بود بینِ مشتِ گره شده ش میلرزید...این پسر حتی بیشتر از چان با صبر و حوصله ش بازی میکرد و سریع سهون رو تا مرزِ انفجار پیش میبرد.
ببینم رنگ سبز به هر کسی انقدر میومد؟!

سهون-بداخلاق!
-شما هم تمامِ روز اخم کردید استاد!
-وقتی سرِ یکی از کلاس هامم نیومدی منو استاد صدا نزن!!
-مثل اینکه بهت برخورده...
-نخیر!

صداش رو بالا برد و برای یک لحظه تصمیم داشت چوبِ تو دستش رو به سمتِ پسرِ لعنتی پرت کنه...جونگین سری تکون داد و  نزدیکِ آتیش نشست.

جونگین-بهت برخورده!
به نظر میرسید با خودش زمزمه میکنه ولی عمداً بلند تر گفته بود تا به گوشِ سهون برسه!

سهون-تو چرا امروز انقدر حرف میزنی؟!! کدوم ابلهی تو پرونده ت نوشته کم حرف و گوشه گیر؟
صدای با مزه و خفه ای از پسرِ مرموز که شونه هاش در حالِ لرزیدن بودند بلند شد...

عضلاتِ منقبض شده ی سهون وا رفتند و دورِ آتیش چرخید تا بهتر صورتِ پسر رو ببینه! با ناباوری چند بار دهنش رو باز کرد و بست تا بالاخره توانِ به زبون آوردنِ دو سه کلمه رو جمع کرد.

سهون-داری میخندی؟
چان-کی داره میخنده؟!
سهون تقریباً به گریه افتاد...انگار از پسِ جونگین براومده بود که کارما تصمیم گرفت چان و کیونگ رو بهش برگردونه!
کیونگ-کیم جونگین؟!
بکهیون-به چی خندیدی؟!

[COMPLETED]•⊱ BEFORE U GO ⊰• (SeKai chanbaek)Where stories live. Discover now