NINE

505 202 76
                                    

زمان حال

-برای حرف زدن اینجا نیومدی؟ سکوتت به هیچ کدوممون کمک نمیکنه!
آیو بعد از ده دقیقه¬ای که مشغولِ برانداز کردن ِسر تا پای پسر بود به حرف اومد. دومین باری بود که سعادت ِملاقات ِاوه سهون نصیبِ دکتر می¬شد ولی فقط در حدِ دو جمله صدای ِریسِرِ کم حرف رو شنیده بود.

آیو-اولین ملاقاتم با جونگین همینطور پیش رفت! بدون ِیک کلمه حرف!
پسر موهای نقره¬ایش رو پشت ِگوش برد و با اشاره¬¬ی اسم ِجونگین توجه و نگاهش هم¬زمان، به جای سایه¬ای که جعبه¬ی دستمال کاغذی روی میز انداخته بود به آیو معطوف شد.

آیو-نمیخوام به خاطر دیدنت بیمار ِمورد علاقه م رو آزرده خاطر کنم! ولی نمیتونم جلوی کنجکاویم رو بگیرم و این...مسئله¬ایه که من و وجدانم باید باهاش کنار بیاییم...از طرفی، سوال هایی دارم که جونگ نمیتونه بهشون جواب بده...پس این دلیلیه که اجازه داری اینجا رو به روم بشینی، نه بادیگاردهای غول پیکری که بیرون ِ مطب پرسه میزنن! روشنه؟!

آیو عینکِ گرد و مخصوصش رو روی بینی جا به جا کرد و ردِ قرمزی که قابِ ضخیمش انداخته بود رو به نمایش گذاشت.
به صندلی ِمشکی رنگی که معمولاً تو جلساتی که با جونگین داشت طرفش نمی¬رفت تکیه داد... صدایی که چرخ های صندلی ایجاد می¬کردند پسر رو دیوونه می¬کرد.

سهون-جونگ؟ اجازه میده اینطور صداش بزنی؟
آیو-به حرف اومدی!
و لبخندی پیروزمندانه به لب¬های صورتی رنگش شکل داد.

سهون-برای ترسوندن ِتو بادیگارد نیاوردم...از من دستور نمیگیرن!
-پس هر دو با این مسئله مشکل داریم؟
-حق با توعه...اومدم حرف بزنیم پس... از اصل مطلب منحرف نشو!
-منو یاد ِ کسی میندازی...

آیو با حوصله کشویِ میزی که بینشون قرار داشت رو باز کرد و جعبه ای مداد رنگی بیرون آورد.
دفتر یادداشتش رو باز کرد و بی توجه به قیافه¬ای که سهون گرفت مشغولِ رنگ آمیزی شد!

دو تا دو تا رنگ ها رو با هم ترکیب کرد و آخرِ سر،به رنگِ بنفشی که مدادِ قرمز و آبی رنگ به وجود آورده بودند اشاره کرد.

آیو-این دو رنگ رو میبینی؟
مداد ها رو جلوی صورت ِسهون نگه داشت.

سهون-داریم بازی می¬کنیم؟
-جواب بده...نوبت به سوال های تو هم میرسه!
سهون چشمی گردوند و سر تکون داد.

آیو-این مداد قرمز جونگینیِ که برای اولین بار سر راهت قرار گرفت. سرخ و آتشین...آماده¬ی انفجار! و تو... آبی و ملایم...نرم و سبک بال...این تصوریِ که از سهونِ 20 ساله دارم!
- این یکی از اون مکالماتیِ که پایانِ باز داره؟
-دقیقاً...منظورم همینه! حرفات...با هم مو نمیزنید!

با اعتماد به نفس صداش رو کمی بالاتر برد.

آیو-من نمیتونم تشخیص بدم که تو مداد ِآبی رنگی یا قرمز! هیچ کدومشون جونگین رو هم تعریف نمیکنن...

[COMPLETED]•⊱ BEFORE U GO ⊰• (SeKai chanbaek)Where stories live. Discover now