TWENTY

460 174 111
                                    

توجه توجه
این قسمت دارای پارت های مثبت ۱۸ می باشد
خواستید اسکیپ کنید مشخصه دیگه
چون زیاد باز نبود علامت نذاشتم


-اره ... نه نگران نباش ... حتماً بهت زنگ می زنم ... نه ... نه بک لازم نیست ... باشه ... خبر می دم ...

سهون به خاطر مکالمه ای که ده دقیقه طول کشیده بود چشم گردوند . نمی دونست اون پسر بچه¬های بیش از حد کنجکاو دقیقا چه فکری راجع بهش می کنند که حاضر نیستند جونگین رو باهاش تنها بذارن ...

بکهیون پایین ساختمون منتظر بود و به نظر می رسید بالاخره راضی به ترکِ برجِ دیده بانی شده باشه!

کلافه تکیه داد و با حالت حق به جانبی پا روی پا انداخت و به نیمرخ پسر نگاه کرد. هر چقدر هم که عصبانی و کلافه بود، نمی تونست از شکل گیریِ لبخند ِکوچیکی که هر بار با دیدن جونگین هوس خودنمایی به سرش میزنه جلوگیری کنه...

از نگاه کردن به تصویرِ رویایی رو به رو سیر نمی شد . با مرور ِگذشته به این نتیجه رسیده بود که لیاقتِ داشتنِ این احساس رو نداره ... درست شبیه به بادبادکی بدونِ نخ، حس سبکی و آزادی داشت.

بالاخره بدون ِ نگرانی چشم می بست و اجازه می داد به هر جهتی که باد تصمیم گرفته کشیده بشه... حتی اگر تاوان ِاین لذت ناکجا آباد بود، ارزش معدود لحظاتی که کنار ِجونگین وقت می گذروند رو داشت.

با اینکه تمام ِاون لحظات از پشت ِدیواری نامرئی سپری می شد .

جونگین بالاخره گوشی رو از کنار گوش فاصله داد و قبل از اینکه با خیال ِراحت به خاطر پر حرفی های بکهیون نفس بگیره سهون بلند شد. پالتوی مشکی رنگی روی دست ش انداخت و کنارِ در منتظر ایستاد.

سهون- بریم بیرون؟
قبل از شنیدن ِهر جوابی جونگین رو سمت ِخودش کشید . هنوز جراتِ گرفتنِ دست هاش رو نداشت و به لمس گوشه ی آستین ِلباس پسر اکتفا کرد.

سهون- از این خونه متنفرم...
با ماسک و عینک دودی چهره ی خودش رو پوشوند و کلاهی بافتنی و سفید رنگ رو سر جونگین گذاشت.
جونگ- مردم تو رو میشناسن... لازم نیست منو پنهان کنی...

-به خاطر مردم پنهان نمی شیم!
-قرار نیست توضیح بدی؟! قبلاً یه دقیقه هم ساکت نمیشدی...
-قبلاً دوست داشتی به حرفام گوش بدی!
سکوتِ سنگین تا پارکینگ و حتی بعد از اون ادامه داشت. سهون برای این قرارِ غیر منتظره سناریو های مختلفی چیده بود و تو هیچ یک از پلات های مبتدی و به درد نخور، انقدر بی دست و پا به نظر نمی رسید.

متوجه گذر زمان یا تغییر انعکاس تصاویرِ روی شیشه، از ساختمون های مدرن و چراغ های شهر به درخت ها و سایه ها نبود و فقط به جاده نگاه می کرد و با سرعتی ثابت جلو می رفت. امیدوار بود انتهای این جاده به مقصدی جادویی ختم شه و جواب تمامِ سوالاتِ جونگین رو داشته باشه چون خودش قادر به توضیح نبود.

[COMPLETED]•⊱ BEFORE U GO ⊰• (SeKai chanbaek)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin