صدای بوق در ورودی توی خونه پیچید و لحظهی بعد جسم خستهی چانیول وارد خونه شده بود.
پژواک نفسهای سنگین پسر بلندقد توی خونه میپیچید و تاریکی محیط بهش یادآوری میکردن که کسی منتظرش نیست.ساعت از 12 نیمه شب هم گذشته بود و از ظهر که چانیول مشغول گشتن برای پیدا کردن بکهیون شده بود، هیچ خبر بهدرد بخوری گیر نیاورده بود و دیگه ایدهای نداشت که کجا باید دنبال اون کوچولوی فراری بگرده.
تماسش با مینو بینتیجه مونده بود و دوستش بهش گفته بود که خبر نداره بکهیون کجاست و حتی سئول هم نیست که بتونه توی پیدا کردنش به چانیول کمک کنه و جینوو هم همهی تماسهاش رو بیپاسخ گذاشته بود.
آخرین جایی که چانیول تلاش کرده بود که بتونه از اونجا اثری از بکهیون پیدا کنه، ادارهی پلیس بود... که خب چون بکهیون بالای 18 سال سن داشت، باید 24 ساعت از عدم حضورش میگذشت تا گمشده محسوب بشه و حتی پلیسها هم نتونسته بودن کمکی به مرد آشفتهی توی خونه بکنن.
چانیول تکیهاش رو از دیوار گرفت و عصبی گره کراواتش رو شلتر کرد. یادش نمیومد هیچوقت تو زندگیش به این حد از درموندگی رسیده باشه و یه جایی تو عمیقترین نقطهی ذهناش، داشت به این فکر میکرد پس چه بلایی سر اون چانیولی اومده که زمانی فکر میکرد از نوترون خالص تشکیل شده؟
کِی ورود و خروج آدمها به زندگیش انقدر مهم شده بودن که حس کنه رگهای مغزش دارن پاره میشن؟
اصلاً بکهیون قاطی بقیهی آدمها بود؟ البته که نبود... و چانیول هم خیلی وقت بود که این رو خوب میدونست. حسی که به بکهیون داشت، هرچهقدر هم چانیول ازش فرار میکرد، خیلی وقت بود روی خودش اسم "عشق" گذاشته بود و توی همون عمیقترین نقطهی ذهنش، یکی داشت با صدای بلند بهش یادآوری میکرد اگه عاشق اون کوچولوی دردسرساز نبود، برای رفتنش از زندگیش به این حد از کلافگی نمیرسید و مثل همهی موارد قبلی فقط سعی میکرد با شرایط جدید خودش رو وفق بده.
افکار عجیب و آزاردهندهی توی ذهنش رو کنار زد و برای اینکه ببینه خبر جدیدی شده یا نه، گوشیش رو از جیبش خارج کرد؛ اما با یه صفحهی خاموش مواجه شد که نشون میداد شارژ برقی اون وسیله به اتمام رسیده.
با قدمهای سنگین بهطرف اتاقش راه افتاد تا شارژش رو پیدا کنه و گوشیش رو بهش متصل کنه.
از کشوی کنار تختش شارژر رو بیرون کشید و به گوشیش متصلاش کرد و بعد از گذشت یک دقیقه و رسیدن شارژ موبایل به 2 درصد، صدای رینگتوناش توی محیط ساکت خونه پیچید و توی دست چانیول شروع به لرزیدن کرد.
چانیول با دیدن ظاهر شدن اسم جونگین روی صفحه، فوراً تماس رو وصل کرد و گوشی رو کنار گوشاش قرار داد.
YOU ARE READING
.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.
Fanfiction💗﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🧸☁️𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜💖 🌸فیکشن : بازنویسی ستارهها 🌸وضعیت: کامل شده 🌸کاپل : چانبک، مینوو 🌸ژانر:فلاف، رمنس، ددی کینک، اسمات 💗﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🧸☁️𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜💖 پارک چانیول کسیه که از نظر خودش و اطرافیانش از نوترون خالص تشکیل شده و چیزی تو این دنیا نمی تون...