🍼پارت هفدهم🍓

4.6K 753 169
                                    

بکهیون هیچ وقت تصور نمی کرد وقتی ددیش داره از اتاق بیرون میره، کمتر از ۳ دقیقه بعد با پماد و حوله توی دستش برگرده. اون خودش بهتر از هرکسی می‌دونست چه قدر پسر بدی بوده و این که ددیش بخواد براش aftercare انجام بده، فراتر از انتظارات و تصوراتش بود.

وقتی که چانیول وارد اتاق شد، پسر کوچیکتر احساس کرد موج سرما هم همراه باهاش وارد شد و به پوست برهنه ی بدنش سیلی زد. چهره‌ی ددی همیشه مهربونش خالی از هر حسی بود و بک حتی متوجه نشد کی صورتش دوباره از اشک هاش، این دفعه به خاطر ناراحتی خیس شدن. به سختی دست و پای خشک شده‌اش رو روی تخت کشید و یه کم عقب تر رفت تا ددیش بتونه روی تخت بشینه.

چانیول بدون اینکه نگاهی به صورت پسرش بندازه، حوله ی گرم رو به سمت شکمش برد و بدنش رو پاک کرد... کلنجار رفتنش با خودش که باید aftercare واسه بکهیون انجام بده یا نه، فقط حدود ۶۰ ثانیه طول کشیده بود. بکهیون هر چه قدر بیبی بدی بود، بازم هیچ کس نمی تونست منکر روحیه ی حساسش بشه و چانیول واقعاً دلش نمی خواست با رفتارهاش آسیب شدید به روحش بزنه چون مینو کاملاً در مورد این قضیه که توجه نکردن به یه لیتل مخصوصاً بعد از رابطه چه اثرات جبران ناپذیری داره، توجیه‌ش کرده بود‌.

حوله رو کنار گذاشت و دست هاش زیر بدن بکهیون رفتن تا آروم روی تخت خواب جا به جاش کنن. باید باسنش رو کرم میزد تا از خیلی کبود شدن یا درد زیادش جلوگیری کنه.

با دیدن رد های قرمزی که بعضی هاشون داشتن کمرنگ تر میشدن و بعضی هاشون به بنفش نزدیک میشدن، دوباره یاد اتفاقات یک ساعت پیش افتاد و فاصله ی بین ابروهاش عمیق تر با اخم پر شد. خودش هم می دونست از این به بعد قرار نیست همه چی به خوبی سابق با بکهیون پیش بره و هیچ ایده ای نداشت که مشکلات بینشون قابل حل شدن هستن یا نه.

فعلاً رگ هاش به قدری از عصبانیت پر بود که نمی تونست دنبال یه راه حل برای نگه داشتن بکهیون پیش خودش بعد از، از زندان آزاد شدن پدرش بگرده و ترجیح میداد حداقل امشب راجع بهش فکر نکنه. با باز کردن در تیوب، کف دستش رو به کرم آغشته کرد و آروم روی باسن بکهیون مالید و انقدری آروم انجامش داد که دردش نیاد.

پسر کوچیکتر بی صدا هیس کشید و لب پایینش رو با دندونای کوچیکش گیر انداخت. هرچه قدر هم که چانیول الآن داشت ملاحظه می کرد، بی ملاحظگیش تو تعداد اسپنک هایی که براش در نظر گرفته بود؛ باعث شده بودش که حتی بازم با یه لمس ساده احساس درد کنه اما بک حتی جرئت بروز دادنش رو هم نداشت و نمی خواست با سر و صدای اضافه اعصاب ددیش رو از چیزی که هست بهم ریخته تر کنه.

فقط صبر کرد تا کار ددیش تموم بشه و وقتی دست چانیول از روی بدنش برداشته شد، صدای خشک و جدیش هم همزمان توی گوشش پیچید.

_ امشب به شکم بخواب که با غلت خوردنات کرم از روی باسنت پاک نشه.

چانیول بعد از گفتن حرفش بدون کار اضافه ای از اتاق خارج شد و بکهیون دوباره حس کرد چشم هاش دارن پُر میشن‌. واقعاً قرار بود شب رو تنها بخوابه؟ بدون حتی یه بوس شب بخیر لعنت شده؟ اینجا اتاق کوفتی مشترک خودش و ددیش بود!!

.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.Where stories live. Discover now