🍼پارت دوازدهم🍓

7.1K 978 104
                                    

پوستر گوگوجی این پارت از طرف ریدر مهربونم mzd_Ir
مرسی لاو 😍💜 واقعاً خوشگل و بامزه ست 💛✨

***

بکهیون! به جای زیر چشمی به من خیره شدن تمرینت رو حل کن. قرار نیست سوالای امتحان فرداتو روی صورت من پیدا کنی.
بک با لب های آویزون سرشو پایین انداخت و روی برگه های باطله ی زیر دستش چند تا دایره کشید.
_ این تقصیر من نیست که با عینک خیلی جذاب میشی!
_ ولی این تقصیر منه که به جای بوسیدنت نگران درس خوندنتم! پس حالا که انقدر دارم خودمو کنترل می کنم توام پسر خوبی باش و تمرینایی که برات تعیین کردمو حل کن.
بکهیون لب هاشو غنچه کرد تا گوشه هاش کش نیان و برای فرار کردن از حل تمرینای مزخرف دوباره سوال پرسید.
_ ددی واقعاً چرا رشته ت اقتصاده؟! کسل کننده ست و باعث میشه حوصله م سر بره.
_ همین طور که تو الآن مجبوری بخونیش منم مجبور به خوندنش بودم. ولی غر نزدم و از یه دانشگاه معتبر با یه معدل خوب فارق التحصیل شدم.
بکهیون نق و نق کرد و چند دقیقه تمرکزش رو گذاشت روی حل تمریناتش. ددیش خیلی خوب اشکالاتش رو رفع کرده بود و به سادگی از پس همه شون بر اومد. بعد از تموم شدنش نگاهی به چان انداخت که مشغول چک کرد کاکائوتاکش بود و به صورتش خیره شد...
خودشم باور نمی کرد به همین سادگی یک ماه از زمانی که رسماً بیبی بوی خونگی پارک چانیول شده گذشته و صادقانه این بهترین یک ماه عمرش بود...
حجم توجه و محبتی که از طرف ددیش می گرفت انقدر زیاد بود که گاهی حس می کرد تمام وجودش با پشمک صورتی رنگی اشباع شده و نمی تونه این همه خوشحالی و آرامش رو هندل کنه.
دنیای اکلیلی ایی که ددیش براش ساخته بود جوری به نظرش آروم و رویایی می رسید که دیگه فرق بین رویا و واقعیت رو متوجه نمی شد... تمام عمرشو تنها توی یه عمارت بزرگ گذرونده بود... جایی که شومینه هاش حسابی گوشت بدنتو گرم می کردن ولی سکوت و خلوت بودنش کاری می کرد که قلب و روحت یخ بزنه.
مطمئن بود همه ی روزای زندگیش دنبال همچین سبک زندگی ایی بوده و خوشحال بود که اتفاقی فهمید دقیقاً چی می خواد و بهتر از اون فرد با ملاحظه و شیرین و مهربونی مثل چانیول قبول کرد که براش با دست های خودش بهشت بسازه.
_ باید بازم بگم با خیره شدن به من قرار نیست مطالب جدیدو یاد بگیری لیتل وان؟
چانیول با شیطنت و یه ابروی بالا پریده پرسید و باعث شد بیبی شیرینش با خجالت سرش رو پایین بندازه و در حالی که گونه هاش سرخ شدن با گوشه ی کاغذ باطله ور بره.
این روی آروم و خجالتی بکهیون که گاهی سر و کله ش پیدا می شد به مرز جنون می کشوندنش و دلش می خواست لب های صورتیشو که برای کنترل خجالت و لبخندش غنچه کرده بود انقدر ببوسه که به سرخ تغییر رنگ بدن.
کوچولوش باز با بقیه ی مطالبی که باید می خوند مشغول شده بود و چانیول هم با لبخند کمرنگ گوشه ی لبش ریز به ریز حرکاتش رو از نظر می گذروند.
می تونست حس کنه که بک چه قدر خوشحالتر نسبت به قبلاً عه... کلی لبخند واقعی تو روز روی لبش می نشست و این که دلیل این لبخند ها خودش بودن شیرین بود... بیشتر از هر چیزی که تا حالا توی زندگی تجربه کرده بود.
بکهیون چشم های خسته شو با مشت بسته ش مالوند و چانیول فهمید کوچولوش داره از بیخوابی بیهوش میشه.
_ سوییتی دیگه کافیه... ساعت داره از 10:30 عبور می کنه و وقت خوابت رسیده.
بکهیون فقط در جواب ددیش سر تکون داد و خیلی آروم زمزمه کرد: امیدوارم هیچ وقت نفهمی من همون آدمی ام که تا چهار صبح توی خیابونا با ماشین می چرخید.
از ترس اینکه روزی ددیش در مورد گذشته ش بفهمه به خودش لرزید و بدنش کرخت تر شد. روفرشی های خرگوشیش رو به پا کرد و کشون کشون به طرف اتاق خوابش رفت اما قبل از فرود اومدن بدنش روی تخت، یقه ش از پشت کشیده شد و بدنش روی هوا معلق موند.
_ فکرشم نکن بک که بذارم بدون مسواک بخوابی.
لحن چانیول خطرناک به نظر می رسید اما بکهیون بیشتر از اونی خوابالود بود که بتونه به حرف ددیش اهمیت بده. دست هاش رو به سمت تخت کشید تا تشک نرمشو بغل کنه و زیر روتختی گرمش بخزه ولی چانیول یه دستی گرفته بودش و اجازه نمی داد بکهیون خودشو روی عشق زندگیش رها کنه.
بکهیون خسته نق زد و دوباره بدنش رو کش داد ولی خودشم می دونست قراره مسواک بزنه و بخوابه.
_ ددی لطفاً... فقط همین یه شبببب!! آب وارد دهنم بشه دیگه امکان نداره به این زودیا خوابم ببره.
_ نه بکهیون! بحث نکن و فقط بیا بریم مسواک بزنیم. مطمئنم دلت نمی خواد درد دندون پزشکی رو تحمل کنی.
بک خمیازه کشید و از فکر دندون پزشکی به خودش لرزید... مطمئناً دلش نمی خواست اون دستگاه های عجیب توی دهنش فرو برن و لثه ش رو به خون ریزی بندازن.
بدنشو از حالت انقباض در اورد و ددیش جسم سبکش رو به سمت سرویس بهداشتی کشید.
چانیول به خوبی می دونست کیتنش به سختی سرپا ایستاده پس برای این که خودش مسواک بزنه بهش فشار وارد نکرد و در عوض خودش مسواک دسته خرسی بکهیون رو به خمیر دندون آغشته کرد.
اینم یکی از همون وسایل عجیبی بود که مینو خریداری کرده بود و معتقد بود بکهیون برای این که بتونه توی فانتزی های دلخواهش غرق بشه و احساس آرامش کنه به تک تک این چیزها نیاز داره... و به نظرم می رسید که بی راه نمیگه چون بکهیون با همه وسایل جدیدش ارتباط برقرار کرده بود و با دیدن هر کدومشون کلی ذوق زده می شد و چانیول رو بیشتر از قبل در مورد لیتل بودنش مطمئن می کرد.
چانیول با همون سرعتی که به فکر فرو رفته بود ازش خارج شد و مسواک رو به لب های بک چسبوند و تنها کمکی که اون کوچولوی تخس به پیش برد قضیه کرد، فاصله دادن لب های نازکش از هم بود.
چانیول مجبور شد تقریباً نیم متر خم بشه تا به دهن بک تسلط داشته باشه. مسواک رو به آرومی روی دندون های کوچیک و تیزش می چرخوند و مواظب بود که به لثه هاش آسیبی نرسونه.
بعد از سه دقیقه به کمک محلول آب و دهان شو دندون های بکهیون رو شست و شو داد و قلبش با فکر راه رفتن بکهیون به سمت اتاقش با این حالت خوابالو فشرده شد.
بیبیش رو براید استایل بغل کرد و همون طور که پیشونیش رو می بوسید، بکهیون رو روی تختش گذاشت و بعد از روشن کردن آباژور کنار تخت و مرتب کردن پتو روی بدنش از اتاق بیرون رفت.
چانیول نمی دونست چند دقیقه یا ساعته که غرق کتابش شده اما با صدای ضربه ی آرومی که به در خورد، نگاه متعجبش بالا اومد و روی صورت خسته ی بکهیون نشست که گوش جولی رو گرفته بود و تا اینجا روی زمین کشیده بودش.
با ابروهای بالا رفته بوک مارک رو بین کتابش قرار داد و بدن نیمه برهنه ش رو از زیر رو تختی بیرون کشید و بدون حرف دست هاش رو باز کرد تا بیبیش به آغوشش پناه ببره.
بکهیون خجالت زده لبش رو گاز گرفت و بدون اینکه بخواد با ددیش چشم تو چشم بشه، به طرف تخت رفت. خرگوشش رو پایین تخت رها کرد و روی بدن غول مانند ددیش خزید.
چانیول با لبخند دست هاشو دورش حلقه کرد و بعد از نشوندن چندتا بوسه ی ریز بین موهای مشکیش با نرمی پرسید: مشکلی پیش اومده گربه کوچولوی من؟
بک لپش رو از روی قفسه ی سینه ی عضله ای چانیول فاصله داد و توی فضای نیمه تاریک اتاق به چشم های مهربون ددیش خیره شد... نوازش های چان روی کمرش دوباره داشت خواب رو به چشم هاش میاورد ولی نمی تونست استرسش رو فراموش کنه.
لب هاش رو با زبون تر کرد و زمزمه وار گفت: انقدر استرس دارم که نتونستم درست بخوابم.
ابروهای چانیول تقریباً به محل رویش موهاش چسبیدن و شوکه پرسید: استرس چیو کیتن؟ چی باعث نگرانیت شده؟
بکهیون دوباره نگاهش رو به پوست صاف سینه ی ددیش داد و مشغول کشیدن دایره با نوک انگشت هاش دور نیپل های چانیول شد. حرف زدن از گذشته ش سخت تر از چیزی بود که فکر می کرد.
_ خب... خب علتش به گذشته برمیگرده. در واقع اون زمان که به همراه پدرم زندگی می کردم. هر چه قدر که آزادی های مختلف داشتم، به همون اندازه هم سخت گیری های افراطی روی چیزای مختلف داشتم که نمی خوام در موردشون حرف بزنم... ولی یکی از اونا وضع درسیم بود. پدرم به شدت روی نمراتم حساس بود و انقدر برای گرفتن A های لعنتی از هر درسی بهم فشار وارد می کرد که هیچ کدوم از شب های امتحانم خواب کاملی نداشتم. اتفاقاتی که بعد از گرفتن گرید های پایین تر می افتاد اصلاً خوب نبود و این عادت هم از همون موقع مونده.
چانیول کمر بک رو فشار داد تا بالاتر بیاد و دست از بازی کردن با نیپلش برداره. پسر تخسش چه طور می تونست همزمان به قلبش درد بده و به جریان خون توی بدنش سرعت ببخشه؟! بعد از این مدت دیگه تقریباً داشت دستش میومد که این کارهای بکهیون عمدی انجام میشن و یه بیبی شیطون و غیر قابل کنترل داره.
موهای بک رو از روی پیشونیش کنار زد و لب هاش رو کوتاه و آروم بوسید.
_ دیگه دلیلی واسه نگرانی نیست خب؟ به ددی اعتماد کن... این که نمرات خوبی داشته باشی منو خوشحال می کنه اما قرار نیست هیچ وقت به خاطر گرید های پایین تر خیلی سخت و شدید سرزنشت کنم. پس الآن آروم باش و سعی کن روی بدن ددی تا صبح راحت بخوابی.
_ هر چه قدر تلاش کنم بی فایده ست... قلبم داره عین ژله از استرس می لرزه.
بکهیون با لحن شیرین و کیوتی گفت و چانیول فقط نفس عمیقی کشید تا بیبی خوردنیش رو درسته قورت نده. بک رو تو بغلش بالاتر کشید و حالا صورت هاشون مقابل هم بود.
خب اگه می خواست صادق باشه می دونست اون چشم های براق ازش چی میخوان و چرا کوچولوش واسه آروم شدن به آغوشش پناه اورده... اینو قبلاً امتحان کرده بودن و بک بعدش واقعاً تونسته بود راحت بخوابه پس چانیول به عنوان یه ددی خوب باید به بیبیش واسه از بین بردن استرسش کمک می کرد.
بدون این که تردید داشته‌ باشه یا نگران واکنش بکهیون باشه، یه دستش رو به موهاش رسوند و مشغول نوازش موهای پشت سرش شد و دست دیگه ش زیر شرتک کوتاه بکهیون خزید و وارد لباس زیرش شد.
بوسه ی ریزی به گردن بکهیون زد و وقتی دید کوچولوش پلک ها و لبش رو محکم روی هم فشار میده با خنده گفت: راه تخلیه ی استرس پسرها از این جاست... و از اونجایی هم که تو پرنسی و نباید خودت رو لمس کنی، ددی برات انجامش میده.
بکهیون فقط با ناله ی آروم پاپی مانندش جواب داد و سرش رو توی گردن ددیش مخفی کرد. هندجاب گنده ترین قدمی بود که توی رابطه شون برداشته بودن و بک خیلی وقت بود که می دونست بیشتر از اینا می خواد ولی چانیول تلاش های کوچیک بک رو عمداً نادیده می گرفت و معتقد بود وقتی باید جلوتر برن که بک احساس ادای دِین نداشته باشه و خودش ددی رو بخواد نه این که حس کنه باید کاری در قبال ددیش انجام بده.
ولی خب بکهیون باید اعتراف می کرد دست بزرگ ددیش که به پایین تنه ش لذت میده حتی بیشتر از حد کافی خوبه و این دیوونه کننده بود.
بیبی بوی ریزه میزه به هر صدایی که باید از دهنش خارج می شدن اجازه ی خروج داد و توی بغل ددیش وول خورد. چانیول بین موهاش بوسه می کاشت و عضو مرطوب بک رو توی دستش حرکت می داد... دستش کارشو درست انجام می داد اما عمده ی تمرکزش روی این بود که ناله های آروم بکهیون درست کنار گوشش روی پایین تنه ی خودش تاثیر نذاره. امشب فقط وقت رسیدگی به شرایط بک بود و تنها چیزی چان می خواست آروم کردن کیتنش بود.
بکهیون به خاطر پیچش های شدید زیردلش بدون اختیار گردن ددیش رو گاز گرفت تا داد نکشه... حجم لذتی که بین دست بزرگ چانیول بهش داده می شد در حدی نبود که بتونه هندلش کنه و ناخودآگاه حس کرد گاز گرفتن گردن بلند ددیش احتمالاً باید گزینه ی خوبی برای کنترل حسش باشه.
چان هم به خاطر فرو رفتن اون دندون های کوچیک و تیز توی گردنش لبش رو گاز گرفت و به حرکت دستش سرعت داد و وقتی گرما رو روی انگشت هاش همراه آه عمیق بکهیون حس کرد، لبخند زد.
توی فضای نیمه تاریک اتاق به چهره ی عرق کرده و لپ های سرخ بک خیره شد و گوشه ی چشمش رو بوسید.
_ استرست رفع شد؟ حس بهتری داری؟
با ملایمت پرسید و بکهیون بی حال سرشو روی سینه ی برهنه ی ددیش جا به جا کرد و لبخند کمرنگی زد.
_ این... واقعاً خوب بود. دیگه می تونم آروم بخوابم.
با جا به جا کردن دستش و برخورد اتفاقیش به عضو چانیول چشم های گرد شده ش بالا اومدن و روی صورت چان نشستن. لبخند چانیول آروم از روی صورتش کنار رفت و در عوض لبش رو با خجالت گزید.
_ ددی خودت چی؟ یه کوچولو تحریک شدی پس من باید کمکت کنم.
بکهیون با عجله گفت و قبل از اینکه دست سرکشش زیر اسلش ددیش بخزه، چان مچش رو گرفت و همزمان هم با دست آزادش مشغول پاک کردن کام بکهیون از روی انگشت هاش به کمک دستمال کاغذی شد.
بدون اینکه تلاش کنه به چشم های نگران بک نگاه کنه...
_ نه سوییتی انقدری نیست که بهش نیاز داشته باشم. اگه بهش توجه نکنم خودش خوب میشه.
_ ولی این جوری که دردت میاد.
بک با لب های آویزون زمزمه کرد و بازم تلاش کرد عضو چانیول رو لمس کنه اما چان بهش اجازه نداد و در عوض دستش رو بالا اورد و به پشت دستش بوسه ی آرومی زد.
_ با دردشم کنار میام. دیگه باید بخوابی... فردا اگه سر جلسه ی امتحان خوابالود باشی زحمتای این چند روزت به هدر میره.
دست های چانیول دور تن بیبیش مثل کمربند ایمنی محکم شدن و بک پلک هاشو روی هم فشار داد. به هر حال اصرار کردن بی فایده بود چون ددیش دیگه این دفعه بهش اجازه نمی داد لمسش کنه و از شر وضعیت دردناک پایین تنه ش خلاصش کنه.
ولی اینو می دونست که در هر صورت حتی اگه بمیره یا فراموشی بگیره، یه جایی ته قلبش همیشه یادش میمونه که عاشق چه آدم با ملاحظه و مهربونی شده که کلی عشق بهش میده و عوضش هیچی نمی خواد.
تا قبل از امشب حس دِین می کرد و می خواست با ددیش بخوابه تا در عوض این همه محبت چیزی بهش داده باشه اما رفتار امشب چانیول دید و حسش رو کاملاً عوض کرد.
حالا واقعاً با تمام وجودش ددی چانیش رو می خواست و خودشم خوب می دونست تا خودش پیش قدم نشه، چانیول قراره بازم ملاحظه ش رو بکنه.
انگار دیگه وقتش رسیده‌ بود روی هورنی بیبی هیونی خود نمایی کنه!
***
چانیول با دیدن پاپی خندونی که به سمتش می دوید و کوله ی آبی رنگش روی شونه ش این ور و اون ور می رفت، با لبخند بزرگی تکیه ش رو از بدنه ی ماشینش گرفت و گره دست هاش رو باز کرد. عینک آفتابیش رو روی موهاش قرار داد و با آغوش باز منتظر شد بکهیون توی بغلش بپره.
چند لحظه بعد بک انقدر سریع توی بغلش پریده بود که بدن چانیول با شدت به بدنه ی بنزش برخورد کرد ولی دردی که توی استخوون هاش پیچید فقط باعث خنده ش شد و دست هاش بک رو سخت تر از همیشه در آغوش کشیدن.
_ هیونی تو واسه ددی همون معجون سبز رنگی هستی که پو وقتی انرژیش تموم می شد باید می خورد :) واقعاً حس می کنم دوباره دارم با بغل کردنت شارژ می شم.
با خنده و مهربونی کنار گوش بک زمزمه کرد و بیبیش بدون باز کردن حلقه ی دست هاش از دور کمرش، یه کم ازش فاصله گرفت و نگران پرسید: روز سختی داشتی که باتریت تموم شده؟
_ اوهوم... تمام روز داشتم با چندتا پولدار احمق که می خواستن سفارش ماشین بدن سر و کله می زدم. فرق بین کارخونه های بنتلی و استون مارتین رو نمی دونستن ولی دنبال ماشین غیر کره ای بودن. به جای اینا فقط کافیه برن جنسیس های لعنت شده ی تولید هیوندا رو سوار بشن.
بک به غرغرهای بانمک ددیش و مردمک های گنده ی مشکیش که توی کاسه چرخید، با صدای کنترل شده ای خندید و لبخند به طرز شگفت آوری با سرعت به صورت چان برگشت.
_ ولی الآن دیگه خوبه... تا وقتی توی بغلم دارمت خیلی بیشتر از خوبه.
چانیول خم شد تا سرشو روی شونه ی بیبیش بذاره و بک هم با خوشحالی اجازه داد ددی قد بلندش هرچه قدر که نیاز داره شارژ بشه.
بعد از دقایق نه چندان کوتاه چانیول عقب کشید و بعد از نوازش موهای بک پرسید: امتحان چه طور بود؟
چشم های کوچیک بک برق زد و لبخند دل آب کنش قلب چانیول رو ذوب کرد.
_ ددی توی اقتصاد یه نابغه ی بی نظیری!! انقدر همه چیز رو عالی بهم یاد دادی که تونستم جواب همه ی سوالا رو بدم.
_ اوه پس فکر می کنم نیازه از ددی جایزه بگیری.
بک با ذوق لب هاش رو فشار داد تا پیشنهادش رو برای جایزه ش مطرح کنه. از دیشب به این فکر کرده بود که دفعه ی بعد که جایزه می گیره، از ددیش بخواد تا بذاره بهش یه بلوجاب بده. خب این بیرحمانه بود که عوض آبنبات ددیش فانتزی هاش رو با مکیدن لالی پاپ برطرف کنه اما جمله ی چان باعث ماسیدن لبخند هیجان زده ش روی لبش شد.
_ پی اس 2019 همین دیروز ریلیز شد. گرافیک بازیش حتی از نسخه ی قبلش هم محشر تره. نظرت چیه الآن بریم فروشگاه و بخریمش؟
چانیول با هیجان گفت و بک به سختی گوشه ی لب هاش رو دوباره کش داد در حالی که مطمئن نبود قیافه ش شبیه سکته ایا نشده باشه.
_ عالیه... خیلی عالی. اونقدری که دلم می خواد از خوشحالی گریه کنم.
بک با چهره ی بی حسش گفت اما چان انقدر برای داشتن pes 2019 سکسیش هیجان زده بود که به حالت عجیب چهره ی مقابلش توجه نکرد... فکر بازی کردن با بیبی گیمر حرفه ایش به مرز جنون می کشوندنش.
"ولی من واقعاً می خوام بهت یه بلوجاب بدم..."
بک با حسرت و صورت فرو ریخته ای به عضو ددیش خیره شد و آه عمیقی کشید. روزی که بهش دسترسی پیدا می کرد انقدر می مکیدش تا جون ددیش رو از همون جا بیرون بکشه و انتقام این روزا رو ازش بگیره.
همراه هم سوار ماشین شدن و با پارک شدن ماشین توی فروشگاه زنجیره ای وانگ، نگاه بک به سمت چانیول چرخید. ددیش امروز موهاش رو بدون استفاده از سشوار خشک کرده بود و فر های درشت موهاش به بکهیون حس یه پاپی گنده رو القا می کرد... پاپی هیجان زده ای که در واقع بیشتر از بیبیش برای خرید هدیه خوشحال بود چون مسلماً خودش لذت بیشتری از استفاده ش می برد.
بکهیون واقعاً نمی دونست باید آه بکشه یا واسه کیوتی ددی لانگ لنگزش بمیره اما در عوض این دو تا خنده ی بی جونی کرد و دنبال چان وارد فروشگاه شد.
چانیول با خوشحالی سبد خرید رو برداشت و به سمت قفسه ی بازی های جدید رفت. چشم های درشتش عین لیزر کاور های بازی ها رو اسکن کردن و با دیدن پی اس 2019 لرز خفیفی از بدنش عبور کرد. دستش جوری که انگار می خواد یه چیز لطیف رو لمس کنه جلو رفت و بازی رو برداشت.
_ انقدر سکسیه که با دیدنش تحریک میشم.
خیره به لوگوی پی اس گفت و ابروهای بکهیون بهم نزدیک شدن.
_ منظورت که با فیلیپ کوتینیو نیست؟ هست؟؟
_ نه لوگوی pes رو گفتم.
چان بدون گرفتن نگاهش جواب داد و بکهیون سنگین پلک زد.
_ ددی انگار به خودت جایزه دادی تا من!!
_ بدجنس نباش... دوتایی می تونیم کلی خوش بگذرونیم.
_ من یه راه دیگه مد نظرم واسه خوش گذروندنمون بود ولی به هر حال خودت نخواستی... منم دیگه نمیگم چیه.
چانیول چندتا پلک سریع و متعجب زد و بازی رو توی سبد انداخت. لحن بکهیون جوری بود که حسرت به دلش انداخت... نمی دونست چی بوده ولی هرچی که بود به احتمال زیاد یه چیز خیلی خوب رو از دست داده بود.
بیبی بوی شیطون خوشحال از گرفتن حال ددیش و مطمئن از، از بین رفتن محبوبیت pes 2019 برای چان، سوت زنان سبد رو حرکت داد و به طرف ردیف شکلات ها رفت. بخش لذت بخش هر خریدی توی همین قسمت خلاصه می شد و بکهیون حالا که چشم ددیش رو دور می دید قصد داشت سبد رو با انواع و اقسام شکلات ها پر کنه.
قانون خریدشونم این بود که چیزی که وارد سبد میشه دیگه به قفسه بر نمی گرده و دفعه ی قبلی که چانیول اجازه نداده بود اون کوه شکلات وارد سبد بشه، بکهیون لج کرده بود و وقتی چانیول مشغول انتخاب پاستاهای نیمه آماده ی طعم دار بود، سبد رو با پد های بهداشتی مخصوص بانوان پر کرده بود. و این جوری بود که الآن توی خونه کلی پد بهداشتی داشتن که مسلماً قرار نبود به کارشون بیاد.
چانیول هم همزمان داشت به اتفاقات خرید دفعه ی پیششون فکر می کرد. ولی اون بخشیش که بکهیون توی فروشگاه بزرگ گم شد و گوشیش همراهش نبود تا باهاش تماس بگیره...
تقریباً از استرس دو سه بار سکته زده بود و اصلاً دلش نمی خواست برای ثانیه ای فکر دور شدن از بیبیش آزارش بده به همین خاطر فوراً به خودش اومد و قبل از فاصله گرفتن بکهیون ازش به سمت ردیف کناری دوید.
بکهیون رو در حالی دید که روی پنجه ی پا ایستاده و به سختی در تلاشه کیسه ی بزرگ مارشمالو رو از بالاترین بخش قفسه پایین بکشه، نفس حبس شده ش رو رها کرد و با لبخند به سمتش رفت.
بی توجه به سبدی که با انواع شکلات پر شده بود، دستش رو بلند کرد و خیلی راحت کیسه رو پایین کشید و توی سبد انداخت.
بکهیون که هنوزم یه کم به خاطر حسودی به پی اس و از دست رفتن فرصت بلوجابش دلخور بود، با لب های جمع شده و بدون تشکر به سمت یخچال بستنی ها رفت اما صدای مهربون چانیول متوقفش کرد.
_ دست ددی رو بگیر... اینجا زیادی بزرگه.
واقعاً دلش می خواست بشینه و گریه کنه. چه طور چانیول می تونست انقدر شیرین و مهربون باشه؟ ولی خب اینا دلیل کافی برای کوتاه اومدنش نبودن.
_ نیازی به گرفتن دستت ندارم... من یه پسر بزرگم.
چانیول به خاطر لجبازی بیبیش با لبخند سر تکون داد و تلاش کرد مظلومانه ترین چهره شو به نمایش بذاره. روبروی بک ایستاد تا پسر تخسشو مجبور کنه بهش نگاه کنه. چشم های درشتش رو گرد کرد و با معصومیت لب پایینش رو بالا داد و پلک زد.
_ ولی اگه بازم گم بشی چی؟؟ اون وقت ددی کاملاً تنها می مونه.
بک به سختی آب دهنش رو قورت داد و حس کرد پلکش داره مرطوب میشه... قلبش از شدت عشق در حال منفجر شدن بود و می خواست همین جا و همین لحظه ددیش رو تا جایی که نفس داره ببوسه.
در عوض دست چان رو جوری محکم چسبید که باعث نیشخند زدن پنهانی ددیش شد. فین فین آرومی کرد تا احساساتش رو کنترل کنه و سرگرم بستنی های توی یخچال شد.
نیشخند روی لب های چانیول هم تبدیل به یه لبخند گرم شد... اگه میشد با یه کم اگیو رفتن دل بیبی حسودش رو باز به دست بیاره مانعی برای انجام دادنش نمی دید.

***

سلام سوییتیز *~* 💖
خب همون طور که خودتون خواستین قرار شد فرق ددی کینک و ddlb رو توضیح بدم.
چون وسط مهمونی ام امکانش نیست ریز و جزئی توضیح بدم ولی خب همینم کفایت می کنه.
اول از همه باید بگم ddlb مخفف daddy Dom little boy هستش.
ددی کینک روله... ینی تاپ و باتم باهم توافق میکنن که یا فقط طی رابطه یا کلا تو زندگی رول برن.
ولی ddlb یه نوع سبک زندگی و کلا تشکیل دهنده شخصیت اون دوتا ادمه... ینی واقعا اینجورین. هم باتم کاملا رفتار بچگونه داره هم تاپ کاملا حالت ددی طور داره و این جزء شخصیت و روانشونه.
هر دو شون هم زیر مجموعه ی بی دی اس ام هستن ولی خشونت ددی کینک از مستر اسلیو کمتره و ddlb هم یه جورایی عملاً خشونت نداره چون دام مجبوره روحیات حساس ساب رو در نظر بگیره. ولی از وسایل و چیزای مرسوم توی رابطه بی دی اس ام مثل دستبند و گگ و... استفاده می کنن.
توی هر دو شون هم از قوانین و تنبیهات یکسانی استفاده میشه که باز اینم یه سری جزئیات داره ولی در حال حاضر بچه ی فامیلمون در تلاشه لالی پاپ توت فرنگیم رو از روی میز برداره و باید برم متوقفش کنم😹💔
پدر جدشم بیاد حاضر نیستم لالی پاپمو بهش بدم :/
و چیز آخر اینکه لیتل ها توی رابطه ی ddlb وارد یه حالت به اسم little space میشن. در این جور مواقع تقریباً همه ی کارهاشون حالات بچه گانه به خودشون میگیره و این دست خودشون نیست و وقتی که توی این حالت قرار دارن بیشتر از همیشه نیازمند توجه هستن. نمونه ش مثل حس و حالی که بک داشت وقتی که چانیول با سویون کلاب رفته بود و احساس تنهایی شدیدی می کرد.
ببخشید انقدر کلی توضیح دادم ولی اگه نوشتن رو همین الآن تموم نکنم اتاقمو نابود می کنه این توله ی تخسی که اینجاست.
و آهاااا... این که نامیانگ رو هم توی واتپد شروع کردم. شاهزاده بکهیونش خیلی شر و شیطونه *~* اگه مایل بودین بخونینش قول میدم خوشتون بیاد 🙈💛 یا اگه توی تلگرام می خونینش اینجا بهش ووت بدین لطفاً :(
شب و روزتون خوش 💜💛

.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora