🍼پارت بیست و دوم🍓

2K 502 86
                                    

بکهیون ناله‌ی کم جونی کرد و به کمرش قوس داد... بدن‌اش حساس شده بود اما نمی‌تونست ارضا بشه و داشت روانی می‌شد.

مشکلاتش کم بود؟ این یکی هم بهشون اضافه شده بود و حتی خودش هم نمی‌فهمید چه مرگشه. نگاهش به خرگوش کنار تخت‌اش افتاد و ناخودآگاه صورت‌اش به سمت‌اش کشیده شد و عین یه بچه گربه بینی‌اش رو به پشم‌های نرم خرگوش عروسکی مالید و همین برای این‌که حس کنه بدن‌اش داره داغ‌تر میشه، کافی بود.

مطمئن بود توهم نمیزنه... اون خرگوش به‌طور واضحی بوی ادکلنی رو می‌داد که چانیول همیشه ازش استفاده می‌کرد و بکهیون هیچ ایده‌ای نداشت چرا جولی به اون بو آغشته شده. چان کی فرصت کرده بود همچین آدم موذی و بدجنسی بشه؟ عمداً از ادکلنش به عروسک زده بود تا بکهیون رو این‌جوری روانی کنه نه؟

ناله‌ی لرزون دیگه‌ای از بین لب‌هاش خارج شد و پیچش‌هایی که زیر شکم‌اش به وجود اومده بودن، باعث شدن به‌خاطر لذت اشک توی چشم‌هاش جمع بشه و حرکات دست‌اش روی عضوش رو سریع‌تر کنه.

صورتش رو بیشتر توی بدن نرم عروسک فرو برد و بوی محشر ادکلن رو بیشتر توی ریه‌هاش کشید. ذهن‌اش داشت یه‎کم باهاش همکاری می‌کرد و کم‌کم می‌تونست دست‌های چانیول رو دور بدن‌اش تصور کنه که یکی‌شون لمس‌اش می‌کنه و سعی می‌کنه بیشتر بهش لذت بده.

نفس‌هاش با ارتعاش از بین لب‌هاش خارج می‌شدن و حس می‌کرد قطره‌های اشک ناشی از لذت‌اش دارن عروسک‌اش رو خیس می‌کنن. موج آخری که به بدن‌اش وارد شد، انگار از تک‌تک ماهیچه‌هاش رد شد و قبل از این‌که بکهیون بتونه کاری بکنه، بین دست گرم خودش اومده بود و شکم نرم و سفیدش با کام‌اش خیس شده بود.

چند لحظه اجازه داد تنفس‌اش به‌حالت عادی برگرده و درحالی‌که رسماً گیج می‌زد، دستش رو به‌سمت میز کنار تخت‌اش برد و یه دستمال کاغذی برداشت و دست و بدن‌اش رو تمیز کرد.
کمر دردناک‌اش رو روی تخت بالا کشید و به تاج‌اش تکیه داد و با نگاه بی‌حسی به روبروش خیره شد.

_ تنها کاری که بلدی انجام بدی، ساختن یه احمق از خودته.

زیرلب خطاب به خودش گفت و اکسیژن رو عمیق و با حرص وارد ریه‌هاش کرد. حتی خودش هم نمی‌تونست باور کنه به همچین کم‌عقل به‌دردنخوری تبدیل شده... اون حتی دیگه آدمی به اسم چانیول رو هم تو زندگیش نداشت اما مثل یه راهب باکره، زیر قانونی که قبلاً براش تعیین شده بود، نزده بود و این مدت خودش رو از تماشای هر مدل پورنی محروم کرده بود. و مسلماً وقتی‌که محرک درست و حسابی‌ایی نداشته باشی، حتی نمی‌تونی یه ارگاسم درست رو تجربه کنی و بکهیون دقیقاً پنج ماه بود که ازش بی‌نصیب بود.

وقتی‌ ددی‌ای وجود نداشت، دقیقاً به‌کدوم قانون لعنت‌شده‌ای پایبند مونده بود؟؟
از شدت حماقت خودش چشم‌هاش رو چرخوند و بیشتر به تاج تخت پشت سرش تکیه زد.

.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.Où les histoires vivent. Découvrez maintenant