🍼پارت چهارم🍓

5.4K 1K 224
                                    


چانیول با نگاه مبهوتش دست کریس رو گرفت و فشار آرومی به دستی که حتی از دست خودشم بزرگ تر بود وارد کرد .

می تونست قسم بخوره پسر مقابلش چند سانتی هم بلند تر از خودشه و اگه می خواست با خودش صادق باشه ، اعتماد به نفسش یه کم پایین اومده بود چون اولین بار بود که یه آدم بلند قد تر از خودش می دید که حتی سن کمتری نسبت بهش داره .

با افتادن نگاهش به لوگوی باشگاه لس آنجلس لیکرز روی کپ کریس ، جواب سوال تو ذهنش رو گرفت و مطمئن شد پسر روبروش بسکتبالیسته . لبخند کج و کوله ای زد و از جلوی در کنار رفت تا پسر درختی وارد بشه .

_ آه متاسفم که خودم رو معرفی نکردم آقای پارک ... من وو کریس هستم دوست صمیمی بکهیون .

کریس با لهجه ی عجیبش که مخلوطی از انگلیسی و چینی هم تو خودش داشت جملاتش رو گفت و چانیول پشت گردنش رو خاروند .

_ آم ... آره بکهیون از قبل بهم گفته بود و من منتظرت بودم . خوشحالم که می بینمت .

کریس لبخندی تحویل چانیول داد و کپ رو از روی موهای بلوندش برداشت و بعد از دست کشیدن بینشون دوباره کلاه رو برعکس روی سرش قرار داد .

اون پسر نوجوون ابداً رول نمیرفت ولی رفتارش یه مدل خاصی جذاب بود که تقریباً چانیول داشت به بک حق می داد که روش کراش زده باشه .

حس یه پیرمرد بازنشسته رو در برابر اون پسر داشت و همین باعث شده بود لب هاشو به خاطر حرص خوردنش غنچه کنه .

کریس رو به طرف اتاق کار خودش راهنمایی کرد و بین چارچوب در نیمه باز ایستاد چون یه حس عجیبی وادار به موندش می کرد تا ببینه رفتار کریس و بکهیون قراره چه جوری باشه .

بک بدون این که متوجه حضور چانیول توی چارچوب اتاق بشه ، مشتش رو به مشت کریس زد و پسر بلندتر برای زدن شونه هاشون به هم ، تقریباً نیم متری خم شد !

خیلی عادی روی صندلی هاشون نشستن و مشغول صحبت در مورد یه سری چیزای معمولی شدن و چند دقیقه بعد داشتن مسائل ریاضی شون رو حل می کردن . چانیول هم که فهمیده بود هیچکس متوجه حضورش نمیشه ، با ابروهای گره خورده تماشاشون می کرد و منتظر یه کنش و واکنش بین کریس و بک بود .

نمی دونست چه مرگشه که عین یه احمق این جا ایستاده و دنبال دلیلی واسه اعصاب خردی می گرده اما حس مسئولیت کوفتیش امروز بالا زده بود و انگار منتظر بود تا از سمت دوستای بکهیون آزاری به پسرش برسه و مث سوپر من وارد اتاق بشه و حالشونو بگیره !

همه چیز عادی بود تا وقتی که بک تصمیم گرفت جای نشستش رو عوض کنه . اول جینوو نشسته بود و صندلی بین جینوو و بکهیون رو کریس اشغال کرده بود و وقتی قرار شد جینوو چیزی رو برای بکهیون توضیح بده ، بک بدون این که زحمت جا به جا کردن صندلی رو به خودش بده ، توی بغل کریس خزید و روی پاهاش نشست و هیکل کوچیکش توی آغوش بزرگ پسر قدبلند گم شد .

.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.Onde histórias criam vida. Descubra agora