چانیول در حالی که تلاش می کرد به خودش تلقین کنه به خاطر تماس سویون حسابی خوشحال شده ، مشغول حرف زدن با دوست دخترش شد و به پاپی اخمالوی کنارش توجهی نکرد . ولی داشت کیو گول می زد ؟ حتی قبل از درگیر شدن ذهنش با موجودی به اسم بیون بکهیون ، هیچ وقت بابت تماس هیچ موجود زنده ای خوشحال نشده بود و سویون هم مسلماً از این قضیه مستثنی نبود !_ چانیول امیدوارم یادت نرفته باشه که یه دیت به من بدهکاری ... امشب می خوام ببینمت .
چان ماشین رو کنار خیابون پارک کرد که راحت تر بتونه حرف بزنه و بکهیون هم با اخم مشخصی مشغول بازی با گوشیش شد و نگاه خیره و کلافه ی چانیول روی خودش رو کاملاً ایگنور کرد .
_ منم واقعاً می خوام ببینمت ... ولی راستش دارم از استادیوم بر می گردم .
_ اون جا رفته بودی واسه چی ؟
چانیول چرخی به چشم هاش داد و لب هاش خط شدن . از سین جیم شدن متنفر بود و سویون همیشه تمام تلاشش رو می کرد به بهترین شکل ممکن این کار رو انجام بده .
_ استادیوم میرن واسه چی عزیزم ؟ خب رفته بودم فوتبال تماشا کنم .
_ با کی ؟
_ سویون میشه بس کنی ؟ اگه می خوای به رفتارت ادامه بدی میرم با مامانم قرار بذارم چون اونم همیشه سین جیمم می کنه !
صداش برای اولین بار از حد معمول بالاتر رفت و همین نیشخند کوچیکی روی لب های بکهیون ایجاد کرد .
" احمق ... اگه ددی من بودی خود کسی می شدی که سین جیم می کرد ."
پسر کوچیکتر آروم زمزمه کرد و نگاه گوشه چشمیش رو به چانیول داد که عصبی موهاش رو چنگ می زد .
_ اوه باشه ! چرا عصبی میشی ؟ فقط سوال پرسیدم ... و حق با توعه ! نباید اینو می گفتم و بابتش متأسفم . به جای این حرفا فقط بگو امشب میای ؟
چانیول چند لحظه فکر کرد و لب پایینش رو جوید ... حتی اگه نمی خواست ، باید می رفت . نمی تونست بیشتر از این اجازه بده تمام هوش و حواسش رو پسر کوچولوی کنار دستش درگیر کنه ... اون فقط یه امانت دار کوفتی بود و نمی خواست به خودش اجازه بده در مورد بکهیون بیشتر فکر کنه .
شاید تنها راه خلاصی از حرف های مینو و آروم شدن ذهنش ، وقت گذروندن با سویون بود . دختری که چندین سال بود بهش علاقه داشت و جای پاش انقدری محکم شده بود که کسی نتونه از میدون بیرونش کنه ... به هر حال اون دختر به احتمال زیاد قرار بود همسر آینده ش بشه و چانیول باید این سردرگمی رو زودتر خاتمه می داد ... گرچه اگه می خواست واقعاً با خودش صادق باشه ، داشت با تمام این افکار بازم خودش رو گول می زد .
_ البته که میام عزیزم . دلم برات تنگ شده و واقعاً باید ببینمت .
لب های بکهیون خط شدن و نگاه بی حسش به سمت چانیول چرخید ... مهم نبود امشب چی میشه یا قراره چه طور واسه کراشش بگذره ، تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که نهایتاً تا پنج هفته ی دیگه همخونه ش رو به جای چانیول شی ، "ددی" صدا می زد و هیچ مخلوقی نمی تونست جلوش رو بگیره !
YOU ARE READING
.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.
Fanfiction💗﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🧸☁️𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜💖 🌸فیکشن : بازنویسی ستارهها 🌸وضعیت: کامل شده 🌸کاپل : چانبک، مینوو 🌸ژانر:فلاف، رمنس، ددی کینک، اسمات 💗﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🧸☁️𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜💖 پارک چانیول کسیه که از نظر خودش و اطرافیانش از نوترون خالص تشکیل شده و چیزی تو این دنیا نمی تون...