چانیول با صدای زنگ ساعت از خواب پرید و خیلی سریع ایستاد . اجازه داد ویندوزش بالا بیاد و کم کم به خاطر بیاره چرا انقدر زود بیدار شده . چند تا پلک گیج زد و با عجله به سمت حمام هجوم برد .سریع دوش گرفت و مسواک زد و همون طور که با یه دست سشوار رو گرفته بود و موهاش رو خشک می کرد ، مشغول پوشیدن شلوار پارچه ای خوش دوختش شد و بدون این که کمربندش رو ببنده پیراهن دکمه دار مشکیش رو هم پوشید .
بعد از خشک کردن موهاش و مرتب کردنشون به حالت ویرگولی ، لباس هاش رو مرتب کرد و به چهره ش توی آینه نگاه کرد .
اون مدل مو باعث می شد چهره ش از همیشه جدی تر به نظر برسه و برای کاری که می خواست انجام بده ، به این جدیت احتیاج داشت . پروسه ی پوشیدن باقی لباس هاش رو به بعد موکول کرد و به طرف آشپزخونه رفت .
با عجله هر چیزی که فکر می کرد بکهیون ممکنه دوست داشته باشه رو روی میز چید و در آخر پاکت کورن فلکس رو از توی کابینت بالایی بیرون اورد . کاسه ی بزرگی رو از کورن فلکس های رنگارنگ که شکل حروف الفبای انگلیسی بودن ، پر کرد و بطری شیر رو کنارش گذاشت تا بکهیون هر چه قدر که مایله شیر بریزه .
نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن عبور عقربه ها از روی اعداد 6:40 متعجب شد . بکهیون هنوز بیدار نشده بود و تا قبل از ساعت هشت باید به مدرسه می رسید .
با دودلی لبش رو جوید و به طرف اتاق بکهیون رفت و در نیمه باز رو به آرومی هل داد . جسم کوچیک بکهیون بین روتختی صورتی کمرنگش که عکس صورت یه گربه ی بزرگ کارتونی روش بود گم شده بود . پاچه ی شلوار پیژامه ی ساده ش تا رونش بالا رفته بود و یکی از پاهای سفید و شیری رنگش رو به نمایش گذاشته بود و صورت کوچیکش رو هم توی بالشش مخفی کرده بود .
چانیول به خاطر صحنه ی کیوت روبروش احساس کرد قلبش ذوب شده و لبخند نرمی روی لبش نشست .
به طرف تخت نسبتاً بزرگ بکهیون رفت و سرش رو بین موهای مشکی و لخت پسر که روی بالشش پخش شده بود فرو برد و زمزمه کرد : نمی خوای بیدار شی ؟ داره دیر میشه .
بکهیون دهنش رو مزه کرد و با چرخوندن صورتش پلک هاش رو فاصله داد . لکه ی بنفش زیر چشمش کمرنگ تر شده بود اما هنوز می تونست به اندازه ی دیروز به قلب چانیول درد بده .
با دست های مشت شده پلکش رو مالوند و با دیدن چانیول سر تا پا مشکی پوشی که بالای سرش ایستاده بود ، لبخند کم جونی زد .
_ صبح بخیر ...
با صدای خواب آلودش زمزمه و لبخند چانیول رو هم پر رنگ تر کرد .
_ صبح بخیر ... خوب خوابیدی ؟
_ اوهوم .
_ خوبه ... داره دیر میشه . مسواک که زدی بیا آشپزخونه ، صبحانه ت روی میز چیدم .
YOU ARE READING
.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.
Fanfiction💗﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🧸☁️𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜💖 🌸فیکشن : بازنویسی ستارهها 🌸وضعیت: کامل شده 🌸کاپل : چانبک، مینوو 🌸ژانر:فلاف، رمنس، ددی کینک، اسمات 💗﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🧸☁️𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜💖 پارک چانیول کسیه که از نظر خودش و اطرافیانش از نوترون خالص تشکیل شده و چیزی تو این دنیا نمی تون...