بکهیون با صدای خش خشی که اطرافش می شنید، شکمش رو خاروند و با فرو بردن بیشتر صورتش توی بالش فین فین آرومی کرد.
دست هاش روی تخت دنبال جولی برای به آغوش کشیدنش گشتن و وقتی نتونست پیداش کنه، با نق و نق توی جاش غلت زد و لای پلک هاشو به آرومی از هم فاصله داد.
به خاطر لایه ی اشک نازکی که علتش چرت کوتاه بعد از ظهرش بود، تصویر مقابلشو به صورت یه هاله ی محو رنگی رنگی می دید؛ اما با از بین رفتن اون حالت و واضح شدن تصاویر، دیگه نتونست جلوی گشاد شدن چشم هاشو بگیره.
جینوو به همراه ددی خودش و چانیول بالای سرش ایستاده بودن و به روش لبخند می زدن... با حالتی که بکهیون واقعاً امروز انتظارشو نداشت.
هر سه تاشون روی سرشون کلاه های مخصوص تولد گذاشته بودن و جینوو چیزی شبیه به سوت رو بین لب هاش قرار داده بود و با هر بار دمیدن داخلش یه نوار پلاستیکی به همراه صدا ازش خارج میشد.
نگاه بکهیون قبل از نیم خیز شدنش روی ددیش زوم شد و حس کرد قلبش با دیدنش یه تپش رو جا انداخته. کش کلاه بوقی باعث برآمده شدن لپ هاش شده بود و گوش های بزرگش به خاطر وجود کلاه از همیشه بیشتر تو چشم بودن و این حجم خالص کیوتی رو، چال لپ سمت چپ گونه ش تکمیل کرده بود.
جینوو با خوشحالی مشغول خوندن تولدت مبارک شد و مینو قبل از این که بکهیونِ شوکه حتی بتونه روی تخت بشینه، لوله ی کانفتی رو با یه چرخش محکم ترکوند و همراه بیبیش فریاد زد: تولدت مبارککککککک توت فرنگی.
بکهیون با دهنی که توسط دست هاش پوشیده شده بود به ریزش کاغذ های کوچیک رنگی روی سرش نگاه کرد و چانیول با لبخند خم شد تا پیشونی بیبی تازه به سن قانونی رسیده ش رو ببوسه.
موجی از گرما با حلقه شدن دست های چانیول بدن بک رو فرا گرفت و بوسه ی نرم ددیش روی پیشونیش و زمزمه ی آروم و شیرینش توی گوشش نشست.
_ تولدت مبارک عشق من. متاسفم اگه روز تولدت عالی شروع نشد... برنامه ریزی سورپرایزم از الآن شروع میشه تا آخر شب.
پسر کوچیکتر بدون این که تلاشی برای جمع نشدن قطره های اشک توی چشم هاش بکنه، دست های کوتاهشو بالا اورد و دور گردن چان حلقه کرد.
_ فکر می کردم حتی نمی دونی روز تولدم تو چه ماهیه... واسه همین از صبح حتی تلاش نکردم از رخت خواب بیرون بیام.
بک با صدای آروم و بغض داری زمزمه کرد و چانیول همون طور که نگاه کوتاهی به ساعت روی میز انداخت که عقربه هاش روی عدد چهار نشسته بودن، بوسه ی آرومی روی موهای پشت گردن بکهیون نشوند.
_ امیدوارم ددی رو ببخشی کوچولوی من... از همون روزی که اومدی این جا روز تولدت رو می دونستم و خیلی وقته منتظرشم. برای چیزایی که می خوام بهت نشون بدم خیلی هیجان دارم... پس به نظرم بهتره پا شی تا جشنمونو شروع کنیم.
YOU ARE READING
.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.
Fanfiction💗﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🧸☁️𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜💖 🌸فیکشن : بازنویسی ستارهها 🌸وضعیت: کامل شده 🌸کاپل : چانبک، مینوو 🌸ژانر:فلاف، رمنس، ددی کینک، اسمات 💗﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🧸☁️𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜💖 پارک چانیول کسیه که از نظر خودش و اطرافیانش از نوترون خالص تشکیل شده و چیزی تو این دنیا نمی تون...