🍼پارت چهاردهم🍓

10.1K 1.1K 356
                                    

سلام خانوما 💜
مستقیم برم سر اصل مطلب...
بیبی ها این پارت محتواش کاملاً اسماته و من از اولشم امیدوار بودم کسایی که این فیک رو انتخاب کردن برای خوندن، یه محدوده ی سنی خاصی رو رد کرده باشن.
الآنم دارم از خجالت تبخیر میشم چون اولین باره می تونین واسه اسماتم آنلاین کامنت بذارین...
اما در هر صورت اگه بازم مشکلی دارین فقط تا بخشی که جداش کردم بخونین. تهشم باز قراره حرف بزنم و اصلنشم پر حرف نیستم -_-

***

با صدای زنگ در ورودی خونه، بکهیون که دقیقاً وسط نشیمن روی شکمش دراز کشیده بود و مشغول حل کردن تکالیفش بود، به این فکر کرد که سفارش هاش باید رسیده باشن و مدادش رو پشت گوشش قرار داد و با خوشحالی به سمت در دوید.

قبل از این که دستش به دستگیره ی برنزی برای باز کردن در برسه، چانیول با رکابی مشکی و شلوارک تا روی زانوش پشت سرش ظاهر شد و در حالی که با حوله ی کوچیکی عرق دور گردنش رو پاک می کرد، هشدار داد: کیتن بهت گفته بودم هر وقت می خوای در رو باز کنی، اول از چشمی نگاه کن. حالا برو عقب خودم باز می کنم.

پسر کوچیکتر "بله ددی" محترمانه ای تحویلش داد و بدن کوچیک گم شده تو پیژامه ی فلافیش رو عقب کشید تا چانیول بتونه در رو باز کنه.

دست پسر جوون روی دستگیره نشست و با باز کردن در اولین چیزی که دید، یه جعبه ی بزرگ و ساده بود و پشت اون یکی از پرسنل نگهبانی برج ایستاده بود. مرد سرشو به سختی از پشت جعبه بیرون اورد و لبخند خسته ای تحویلش داد.

_ عصر بخیر آقای پارک... این بسته ی پستی همین چند دقیقه پیش برای شما رسیده. لطفاً تحویلش بگیرید.

چانیول با ابروهای بالا رفته و در حالی که ایده ای در مورد محتویات بسته ی بزرگ نداشت، تحویلش گرفت و داخل کریدور قرارش داد.

نگهبان نفس عمیقی کشید و دفترچه و خودکارشو روبروی چانیول گرفت.

_ لطفاً اینجا رو امضا کنین که بسته رو تحویل گرفتین.

چان امضاش رو توی کادر مخصوص زد و با تشکر کوتاهی از مرد جوون در رو بست و وقتی به عقب چرخید چیزی رو به شکل یه بسته ی بزرگ سرمه ای رنگ توی کریدور ندید. با ابروهای بالا رفته به طرف نشیمن رفت و بیبیش رو دید که زبونش به خاطر تمرکز از بین لب هاش بیرون زده و با تخسی در تلاشه که چسب های آکبند روی بسته رو با ناخن های نه چندان کوتاهش جدا کنه.

_ چه جوری اینو اوردی اینجا؟ اصلاً سبک نبود!!!

_ آدما تو دو شرایط کارای عجیب و خارق‌العاده می کنن... یکی وقتی ترسیدن یکی وقتی واسه چیزی اشتیاق دارن.

پسر کوچیکتر با اخم بامزه و متمرکزی بدون گرفتن نگاهش توضیح داد و باعث شد چانیول حتی بیشتر گیج بشه.

.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.Where stories live. Discover now