🍼پارت دوم🍓

5.8K 1.1K 440
                                    


بکهیون کوله ی کوچیکِ لیمویی رنگشو روی دوشش بالاتر کشید و در حالی که قدم هاشو بی حوصله کف سالن براق مدرسه می کشید ، از اون جا خارج شد .

به خاطر غیبت معلمشون زنگ آخر تعطیل شده بودن اما بک به راننده ی آقای پارک که امروز صبح به مدرسه رسونده بودش گفته بود ساعت 4 بیاد دنبالش و حالا هم شماره ش رو نداشت تا باهاش تماس بگیره و محبور بود این دو ساعت رو منتظرش بمونه .

روی نیمکت توی حیاط نشست و کوله ش رو محکم بغل کرد و با لبای آویزون سرشو روی کوله ش گذاشت و به در مدرسه خیره شد . با حلقه شدن دست های ظریف و خوشگلی دور گردنش ، سرش رو چرخوند و به خاطر گرد طلایی آفتاب بعد از ظهر که توی هوا پخش شده بود ، چشم هاشو باریک کرد تا بتونه تصویر شخص پشت سرش رو ببینه .

پسری که بغلش کرده بود ، لبخند زیبایی تو صورتش پاشید و کنارش نشست . بکهیون آروم زمزمه کرد : جینوووو ...

و دوباره لباشو آویزون کرد و کوله شو سفت تر بغل کرد . دوستش یخمک آلبالویی توی دستش رو مکید و لب های سرخشو بهم فشرد : چرا انقدر پکری هیونی ؟

بک نگاهشو از گوشه چشم به دوستش داد و لب هاش حتی آویزون تر از قبل شدن .

_ به خاطر این که این جوری آواره شدم ، حس بدی دارم .

جینوو دوباره یخمکش رو مکید و چتری های فرفریشو با چهارتا از انگشت های دست آزادش از روی پیشونیش کنار زد . دستشو روی شونه ی بک قرار داد و با مهربونی فشارش داد .

_ اوه سوییتی ... می خواستم همینو بپرسم ! تکلیفت چی شد ؟ قراره پیش دوست بابات بمونی ؟

بک سرشو بالا و پایین کرد و با ناراحتی جواب داد : نه پیش خود آقای پارک ... یه پسر جوون داره که اون قراره ازم مراقبت کنه . اسمش چانیوله ...

چشمای براق جینوو بلافاصله روبروی صورتش قرار گرفتن و دوستش با یه لبخند شیرین پرسید : خوشتیپه ؟

بکهیون آه عمیقی کشید و حلقه ی دست های کوتاهشو دور کوله ش محکم تر کرد .

_ خیلی ... ولی بدعنقه ... مث برج زهرمار ... خیلیم سرد و خشکه .

جینوو نیشخند زد و همون طور که نوک کوچیک زبونشو تو لوله ی یخمک فرو کرده بود گفت : اوه چه عالی ! پس معلومه خیلی جذابه .

سکوت بین دو پسر نوجوون رو فرا گرفت و بک همون طور که پاهاشو تکون تکون می داد ، دوستشو صدا زد .

_ جینوو ؟

_ هووم ؟

چشمای بک چند لحظه خیره نگاهش کردن و به آرومی و پر تردید پرسید : تو ... از اینکه ددی داری ... راضی هستی ؟

حرکت زبون جینوو تو لوله ی یخمک متوقف شد و چشمای کیوتش رو به سمت بکهیون سوق داد . چند لحظه مکث کرد و بلافاصله لبخند درخشانی زد .

.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.Où les histoires vivent. Découvrez maintenant