بکهیون کوله ی کوچیکِ لیمویی رنگشو روی دوشش بالاتر کشید و در حالی که قدم هاشو بی حوصله کف سالن براق مدرسه می کشید ، از اون جا خارج شد .به خاطر غیبت معلمشون زنگ آخر تعطیل شده بودن اما بک به راننده ی آقای پارک که امروز صبح به مدرسه رسونده بودش گفته بود ساعت 4 بیاد دنبالش و حالا هم شماره ش رو نداشت تا باهاش تماس بگیره و محبور بود این دو ساعت رو منتظرش بمونه .
روی نیمکت توی حیاط نشست و کوله ش رو محکم بغل کرد و با لبای آویزون سرشو روی کوله ش گذاشت و به در مدرسه خیره شد . با حلقه شدن دست های ظریف و خوشگلی دور گردنش ، سرش رو چرخوند و به خاطر گرد طلایی آفتاب بعد از ظهر که توی هوا پخش شده بود ، چشم هاشو باریک کرد تا بتونه تصویر شخص پشت سرش رو ببینه .
پسری که بغلش کرده بود ، لبخند زیبایی تو صورتش پاشید و کنارش نشست . بکهیون آروم زمزمه کرد : جینوووو ...
و دوباره لباشو آویزون کرد و کوله شو سفت تر بغل کرد . دوستش یخمک آلبالویی توی دستش رو مکید و لب های سرخشو بهم فشرد : چرا انقدر پکری هیونی ؟
بک نگاهشو از گوشه چشم به دوستش داد و لب هاش حتی آویزون تر از قبل شدن .
_ به خاطر این که این جوری آواره شدم ، حس بدی دارم .
جینوو دوباره یخمکش رو مکید و چتری های فرفریشو با چهارتا از انگشت های دست آزادش از روی پیشونیش کنار زد . دستشو روی شونه ی بک قرار داد و با مهربونی فشارش داد .
_ اوه سوییتی ... می خواستم همینو بپرسم ! تکلیفت چی شد ؟ قراره پیش دوست بابات بمونی ؟
بک سرشو بالا و پایین کرد و با ناراحتی جواب داد : نه پیش خود آقای پارک ... یه پسر جوون داره که اون قراره ازم مراقبت کنه . اسمش چانیوله ...
چشمای براق جینوو بلافاصله روبروی صورتش قرار گرفتن و دوستش با یه لبخند شیرین پرسید : خوشتیپه ؟
بکهیون آه عمیقی کشید و حلقه ی دست های کوتاهشو دور کوله ش محکم تر کرد .
_ خیلی ... ولی بدعنقه ... مث برج زهرمار ... خیلیم سرد و خشکه .
جینوو نیشخند زد و همون طور که نوک کوچیک زبونشو تو لوله ی یخمک فرو کرده بود گفت : اوه چه عالی ! پس معلومه خیلی جذابه .
سکوت بین دو پسر نوجوون رو فرا گرفت و بک همون طور که پاهاشو تکون تکون می داد ، دوستشو صدا زد .
_ جینوو ؟
_ هووم ؟
چشمای بک چند لحظه خیره نگاهش کردن و به آرومی و پر تردید پرسید : تو ... از اینکه ددی داری ... راضی هستی ؟
حرکت زبون جینوو تو لوله ی یخمک متوقف شد و چشمای کیوتش رو به سمت بکهیون سوق داد . چند لحظه مکث کرد و بلافاصله لبخند درخشانی زد .
YOU ARE READING
.• 𝙍𝙚𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙏𝙝𝙚 𝙎𝙩𝙖𝙧𝙨 •.
Fanfiction💗﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🧸☁️𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜💖 🌸فیکشن : بازنویسی ستارهها 🌸وضعیت: کامل شده 🌸کاپل : چانبک، مینوو 🌸ژانر:فلاف، رمنس، ددی کینک، اسمات 💗﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🧸☁️𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜💖 پارک چانیول کسیه که از نظر خودش و اطرافیانش از نوترون خالص تشکیل شده و چیزی تو این دنیا نمی تون...