"moonlight_ stringent"

1K 187 8
                                    

همینطوری توی بازار میچرخید و به کار مزخرفش فکر میکرد.
یکدفعه وسط جمعیت ایستاد و با لگدی که به زمین زد گفت:"چرا سیلی اخه؟! "

دیگه دلش میخواست همونجا بشینه و اشک بریزه.. اخه این چه وضعی بود؟
مردمی که از کنارش رد میشدن با تعجب نگاهش میکردن... حق داشتن، اون واقعا عجیب بود.

با دیدن ماه توی اسمون با تعجب گفت:"کی شب شد؟ "

لعنت، یعنی انقدر گشته بود؟ انقدر فکر کرده بود؟
با لب و لوچه ایی اویزون به سمت رودخونه ایی که همیشه آجومارو اونجا ملاقات میکرد، رفت.

با دیدن تاریکی که همه ی رودخونه رو گرفته بود و نور کمی به چشم میخورد... رسما خریت محض بود رفتن به اونجا و نشستن روی سخرهاش!

اما مگه چیزیم برای از دست دادن داشت؟ رسما ابروش رفته بود.

شونه ایی بالا انداخت و با تلاش سعی کرد تا به روی سخره ای بره و اونجا بشینه.
با رسیدن به سخره ایی که مطمعن بود بزرگه، همونجا نشست .

با جریان اب عمیق که به سخره ها برخورد میکرد ، سوز بدی و باخودش میکشوند این ور و آن ور.

"بالاخره اومدی! "

نرسیده توی جاش پرید و باعث شد تا لیز بخوره و توی اب بیوفته اما با گرفته شدن مچ دستش توسط فرد ناشناس به جای اصلیش بازگشت.

قلبش شروع به تالاپ و تولوپ کرده بود پس گفت:"نام جونا؟ "

با احساس دستی که دور شونه هاش قرار داره نفسش بند اومد و با جواب فرد ناشناس، نفسشو اروم بیرون داد.
"اره منم... نترس "

خواست کمی کلمه هارو پیش هم بزاره تا یچی سرهم بکنه و به نامجون بگه... اما چه دلیلی داشت؟... باید چه بهونه ایی برای زدنش میوورد؟

"نمیخواد چیزی بگی.... "

انگار که میخواست حرفشو کش بده اما پشیمون شد.
جین ناراحت سرشو روی شونه ی نامجون گذاشت و گفت:"چی میخوای بگی؟ "

نامجون نفسشو رها کرد و گفت:"فقط نگرانت شدم... خیلی وقت بود که رفته بودی و دیگه نیومده بودی "

جین به جریان اب نگاه کرد اما در اصل فقط تاریکی بود که میدید... پس گوش داد... به صدا جریان اب گوش داد و بعداز ارامشی که میخواست گفت:"معذرت میخوام... هر دوکارم زشت بود "

نامجون متعجب برگشت و گفت:"الان داری معذرت خواهی میکنی؟.. عجب "

جین با قیافه ایی که ترکیب ناراحت و متعجب بود گفت:"همچین میگی که انگار من یه شیاد بی رحم بودم که واسم مهم نبود و فقط دزدی میکردم "

نامجون خنده ای کرد و با صدای کمی گفت:"چون هستی! "
جین که حرفشو فهمید عصبی نامجون و هول داد و گفت:"اصن حقته... هرچی بلا سرت بیاد "

moonlight🌙S1Where stories live. Discover now